-
وبلاگ
سهشنبه 1 بهمنماه سال 1387 16:09
از آخرین باری که وبلاگمون به روز شده زمان زیادی می گذره. هر کدوم از PE ها تو یه نقطه ای از این دنیا مشغول زندگی خودشون بودن. اینقدر مشغول که باعث شدیم حق این طفلک ادا نشه و مدت زیادی بی سرپرست بمونه. اولین انتقادم خودم نسبت به خودم دارم و مطمئن باشین تو کارنامه آخر سالم لحاظش می کنم. گاهی اوقات به این خارجیها حسودیم...
-
تبریک و تهنیت
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1387 17:24
جناب آقای دکتر حقیقت!! انتخاب بجا و شایسته جنابعالی را جهت عهده دار شدن سمت معاونت امور نفت مدیریت نظارت بر تولید تبریک عرض نموده وموفقیت جنابعالی را در انجام وظایف و ایفاء مسئولیت از خداوند متعال مسئلت داریم. از طرف اهالی اتاق 619
-
پل نیومن
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 14:45
جایی یک جملهی قصار خواندم از پل نیومن در مورد اسکار به این مضمون که: "خیلی وقت پیش بردن اسکار حادثهی مهمی بود. ولی درست مثل دنبال کردن یک زن زیباست.سالها دنبالش میدوی، بعد که دلش نرم شد آن وقت میگویی خیلی خسته ام!" این مرا یاد همکلاسی دانشگاهم انداخت که با تلاش زیاد به دخترها شماره می داد و وقتی آنهابه...
-
غریب
چهارشنبه 6 شهریورماه سال 1387 11:25
ابی اکنون کجاست در فلات بود که پرسید برات تورج مکثی کرد و به ناگاه به مانند پلنگی زخمی در فراق رخ او چنگ بر ساعد سیمینم زد نرسیده به The Hague دو قدم مانده به Delft می رسی تا Utrecht در قطاری دیگر می روی تا لب مرز German لب آن مرز دهی است پر از گاو قوی و گل سرخ نام آن Enschede من ندیدم دهشان بی گمان در آنجا بارها پر...
-
سفر
پنجشنبه 31 مردادماه سال 1387 14:31
من از سفر برگشته ام و استادم هم همینطور.او از سه کتابی می گویدکه خوانده است درساحل فلان جا٬درهوایی دلپذیرولابددرکنارمی ای و معشوقی٬و من به این فکر می کنم که اتفاقا من هم یک کتاب خواندم در نمازخانه ی ترمینال جنوب همراه با بوی خوش جوراب مسافران٬وقتی که مجبور بودم پنج ساعت زمان تاحرکت اتوبوس رابکشم!خدایاکرمت راشکرکه سفر...
-
بازی قایم باشک
پنجشنبه 13 تیرماه سال 1387 20:44
چشمهایش راگذاشتوشروع کردبه شمارش معکوس: ص د٬ نود٬ هشتاد٬... چشمهایش راکه بازکرد٬اورفته بود!
-
واسه تیم دوست داشتنیم پگاه
سهشنبه 28 خردادماه سال 1387 00:59
هنوزم خوشحالم با اینکه می دونم پگاه باخته. حالا می تونم دوباره با افتخار بگم تا فینال جام حذفی رفتیم. می تونم به جرات بگم بازیکنا همه سعی شون رو کردن اما برای بار اول به همچین جایی رسیدن خداییش استرس داره. اگه یه مسابقه عادی لیگ بود مطمئن باشین که پگاه می برد کما اینکه این کار رو با تمام تیمهای بالای جدول کرده بود....
-
فوتبال ۱
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 10:31
فوتبال سرگرمی جالبی است به طوریکه اگر دقت کنیم بعضی وقت ها اگر فوتبال نباشد حرفی برای گفتن ، مطلبی برای خواندن ، برنامه ای برای دیدن و آرام بخشی برای خوابیدن نخواهیم داشت. امسال هم فوتبال پر بود از ماجراهای مهیج و تراژیک از قبیل خوش شانسی های پرسپولیس (که باعث تغییر نام سیستم علی اصغری به فوتبال بین اللمللی شد)،بی...
-
فقط پگاه گیلان
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 19:26
نمی دونم تا حالا با کسی برخورد داشتین که به طور غیر مستقیم تو کاره فلکه باشه یا نه. با یه آقایی در مورد کار و زندگی و این جور چیزا صحبت می کردم. ازم پرسید که چی خوندی و چی کار می کنی. گفتم مهندسی می خونم و دارم درباره فلان چیز تحقیق می کنم. بعدش گفت دامادم قبلا تاکسی می روند بعد به سرش زد رفت مهندسی نفت خوند و بعد...
-
باغ
سهشنبه 14 خردادماه سال 1387 19:36
روزی که با یک دنیا شوق رفتیم باغ٬نمی دانستیم چه در انتظارمان است . پدرگوشت خرید و ما صابون زدیم به شکممان . پدرگولمان زد با کباب!رسیدیم به باغ و هر زمین خالیی را که پیدا کردیم کندیم.جثه مان کوچک بود و تواناییمان اندک.نمی توانستیم چاله برداریم مثل آدم بزرگ ها و این عصبانی می کرد پدر را.او فحش می داد مارا و ما خودمان...
-
شعر گروهی
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1387 01:29
خیلی سالها پیش٬ همسایه مان عبدالصمد٬ درمراسم ازدواج پسرش در حین آشپزی سوخت و بهانه داد دست فرصت طلبانی مثل ما تا شعرزیر را بر وزن شعرمعروف " دریغا ای دریغا ای دریغا " بسراییم: چه بد کردم که افتادم تو دیگبر ۱ کسی یارم نشد جزعلی اکبر ۲ فوتای ۳ قرمزی گردن نهادند غولوم و مسعود وعلی اصغر ۴ مرا بردند به بیمارستان ۵ بن...
-
اندازه گیری
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1387 17:34
آدم انسانهای بزرگی رو تو زندگیش می بینه که واقعا شرمنده می شه از خودشو و از کشورش و از هر چی که تا حالا بوده. همش بلدیم غر بزنیم و تقصیرامونو گردن این و اون بندازیم بلدیم بگیم اگه شرایطش بود فلان کار رو می کردیم و یا اینکه اگه فلان کس الان به جایی رسیده بخاطر امکاناتش بوده. اما خودمون اگه اون تو اون محیط می بودیم هیچی...
-
گرم
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 15:51
گرم است. خورشید، باران عطش بر سر شهر می بارد تا از عرق خیست کند. در بعدازظهر گرم، بویِ گندِ عرقِ شرم از آنچه دور میدان میبینی که چیزی جز تحقیر نیست، بلند میشود تا بویش چشمانت را از اشک خیس کند.
-
تعطیلات عید را چگونه گذراندید
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1387 11:49
بسی خرسندم که اولین مطلب سال جدید را می نویسم آن هم در فاصله چند قدمی ( ۱۰۰۰۰ قدم) از آبهای گاهی نیلگون خلیج همیشه فارس. تعطیلات عید را چگونه گذراندید؟ از آخرین باری که در این مورد انشا نوشتم خیلی میگذرد. حالا به یاد اون نوشته ها: تعطیلات عید را چگونه گذراندید کنار پنجره نشسته بودم و سیگار میکشیدم. موتورسیکلتی آنچنان...
-
عید
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 13:13
اون قدیما نزدیک عید که می شد از هر جایی که رد می شدم بوی عید رو با تمام زیباییهاش حس می کردم. تنگ های ماهی قرمز، جنب و جوش مردم واسه خرید عید، سبز شدن دوباره زمین همه و همه حس خیلی خوبی بهم می داد. تعطیلی مدرسه ها و حساب اینکه یه مدت طولانی لازم نیست بریم مدرسه بیشتر خوشحالم می کرد هر چند همیشه چند روز از این تعطیلیها...
-
بازم سنتوری
سهشنبه 14 اسفندماه سال 1386 14:15
تو آخر هفته بالاخره تونستم فیلم سنتوری رو در یک اقدام متهورانه طی دو قسمت دانلود کنم و ببینم. راستش شاید درست نباشه در مورد فیلمی که هنوز پولشو ندادم نظر بدم واسه همین ابی جان منو از این عذاب وجدان در بیار و پولشو بریز به حساب بعدن حساب می کنیم اگه از من بپرسین می گم این فیلم به قول ما شمالیها ترشی هفتابیجار بود. من...
-
2 سالگی
شنبه 11 اسفندماه سال 1386 11:07
از اینکه وسط بحث داغ سنتوری وارد میشم معذرت میخوام امّا خوب این طفلکی هم حق داره امروز 2 سالش تموم میشه. مثل پارسال تولدش را تبریک میگم . انگار همین 2 سال پیش بود
-
سنتوری ۲
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 20:09
نکته اول٬ بچه های گیوه چی در یک اقدام بی سابقه شروع کردن در مورد یه موضوع روز دنیا قلم فرسایی کردن. بنده هم به عنوان کوچکترین عضو این مجموعه وظیفه دونستم که اندکی در این باب بنویسم. این موضوع داغ چیزی نبود جز فیلم سنتوری که من پیشتر که اسمشو میشنیدم یاد علیرضا می افتادم که پشت سنتورش نشسته و داره آهنگی از سیما بینا رو...
-
سنتوری
دوشنبه 29 بهمنماه سال 1386 12:03
بالاخره بعد از نزدیک به 4 ماه تلوزیون من درست شد. در جریان سوختن این تلوزیون هم می شد رد پایی از جناب مورفی دید بدین قرار که بعد از حدود 10 سال من 4 قسمت آخر یک سریال را دیدم و درست روزی که قرار بود قسمت آخر پخش شود با قطع و وصل برق یکی از مدارها سوخت وحسرت سریال بر دل بماند. البته این خود توفیق اجباری شد تا قید اخبار...
-
ندامت نامه
جمعه 26 بهمنماه سال 1386 14:17
اینجانب ولنتاین عاشقی(شهیدراه عشق سابق)٬در کمال صحت عقل اقرار می کنم که کف دستم را بو نکرده بودم و فکرنمی کردم که روزی این چنین مشهور بشوم.بگذاریدصادقانه اعتراف کنم که من تاریخ نگاربودم وکشیشی را از آن جهت برگزیدم که می خواستم از سربازی فرار کنم. وقتی در زندان بودم چاره رهایی آن دیدم که با زندانبان طرح دوستی بریزم....
-
به تقلید از نوشته های تعاونی امروزی
دوشنبه 22 بهمنماه سال 1386 18:34
هنوز مهر نشده است که تو در انقلاب دنبال جزوه می گردی و دایم یادت می رود که بچه راه آهنی.عزبزم!حالادیگرکشتارگاه هم فرهنگ سراداردوقرار است مترو از آفریقا بگذرد٬ بلیتت راپاره کن! آدم حیران می ماند درسبک نوشتن امروزی ها٬واقعا تعاونی است!!!
-
توضیح
سهشنبه 9 بهمنماه سال 1386 19:01
همه چیز با شوخی شروع شد.نوشتن خاطرات وچاپ آن به صورت کتاب رامی گویم.ایده از چه کسی بود٬نمی دانم!اسمش راهم یحتمل علیرضاگذاشت:بروزن ازپاریزتاپاریس٬ازکرخه تا راین.راستش٬شبی که اینجاملت کتابخوان برای هری پاتر صف کشیده بودندتادراین نمایش ازسایرملل مترقی عقب نمانند٬لحظه ای رامجسم کردم که داردسرودست می شکندبرای نسخه انگلیسی...
-
وسک(Vesc)
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 15:29
ماه و روزش دقیق یادم نیست٬اما خوب خاطرم هست که تیشه و کامپس(compass) را دادند دستمان و رهایمان کردند به امان خدا!بایدسه نفری سنگ های واقع شده در وسک٬ازدهات جنوب فرانسه٬ را پیدا می کردیم و برای هر کدام شجره نامه می نوشتیم. آخرشما قضاوت کنید آیا می شود اسم این داستانسرایی ها را گذاشت علم زمین شناسی!!!سخت گذشت آن سه هفته...
-
بازم متفرقه
جمعه 28 دیماه سال 1386 22:31
خروش قبلا یه خبری داد از اینکه دیگه تو دانشگاه های هلند به ایرونی جماعت پذیرش تحصیلی نمی دن و امروز هم یه خبر دیگه خوندم که یکی از استادهای ایرونی دانشگاه اترخت (درستش اوترخت بر وزن آلستیوبیلیفت ) به این کار اعتراض کرده. حالا نمی دونم آقای بیداد هم در این زمینه فعال هست یا نه. تا چند روز پیش نمی دونستم که این پنجشنبه...
-
لمس بر برف
یکشنبه 23 دیماه سال 1386 16:41
آخرین نقش بر آخرین برگ در آخرین شلوغی شهر زده شده است. آن گوشه٬ آن خلوت٬ آن تاریکی. آیا دانستی که چشمها کورند٬ دلها مرده٬ زبانها لهجه دارند و بو در سرما یخ میزند؟ باید لمسش کنی. دیدگانت در این سیاهی مطلق با تو همراه نیست. دستهایت را بیرون بیاور. لمسش کن. لمس. لبانت در جستجویند با لمس. هنوز چشمانت را باز نگه داشته ای؟...
-
نسل ما
پنجشنبه 20 دیماه سال 1386 17:17
دوران جنینی ما( من وبرادر دوقلویم) مصادف شدباتولدانقلاب! شدیم چاپ انقلاب! از همان زمان یاد گرفتیم تامثل انصارومهاجرین٬ جایمان راباهم تقسیم کنیم!بعدازتولدهم٬ شیر مادر کفاف نمی داد و شیر خشک نایاب شده بود به خاطرانقلاب تازه به ثمر نشسته!ولابدشمابهترازمن می دانیدکه کودکی که طفولیتش را باآژیرعلامت خطروجنگ و آهنگ های...
-
گریه نیچه درسال نوی ترسایی!
پنجشنبه 13 دیماه سال 1386 20:39
۱- بعضی از آدمها مثل کوه می مانند،هر چقدربه ایشان نزدیک تر می شوی،بیشتر به بزرگی شان پی می بری!بعضی ها هم کوه هستنداماازنوع پنبه ای اش.فقط قدرت داستان سرایی دارند. وانمود می کنند که علاوه برمهارت دررشته تخصصی خود،دستی هم در سایر رشته ها دارند و بالطبع حرفهایی هم برای گفتن.اماوقتی تو نخوانده باشی این نامه ها...
-
کریسمس مبارک!
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 10:23
سال-صفری هستی٬ توی یه جایی که قدیمی ها بهش میگن شهر فرنگ!رنگ هاش اونقدرفریبنده هست که ذهنت را ببره هزارسوو فکر کردن بشه مثه غذا خوردن!جخ اینقدر حرف تکراری می شنوی ازشون و سوال های عجیب غریب می پرسن ازت که میمونی تو کار خدا با این حافظه تاریخی اعطا کردنش!تازه اینا با این ذهناشون الان کجان و ما با اون پیشینیه ومابقی...
-
هذیان
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1386 23:42
آدم در تب هذیان میگوید. تب کرده ام امّا نای هذیان گفتن ندارم. فقط فکر میکنم هر آنچه تا به امروز گفته ام هذیان بوده است و هر چه شنیده ام هذیان. میگویند آدم در تب هذیان میگوید. من هم در تب هذیان نوشتم.
-
باران
شنبه 17 آذرماه سال 1386 09:04
عصبیتم را بر روی بوق وسط فرمان اتوموبیل خُرد میکنم. امروز صبح باران باریده بود بوق هم دیگر کار نمیکرد. آبِ باران بوق را از کار انداخته است. راستی میشود به جای بوق سرت را از پنجره بیرون بیاوری و فریاد بکشی؟