-
کوتاه 1
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 10:36
اگر خدا بخواد از این به بعد پستهایی مینویسم با عنوان کوتاه. - جیرجیرک به خرس گفت دوستت دارم خرس گفت الان وقت خواب زمستونی است بعدا صحبت میکنیم. خرس رفت خوابید ولی نمیدانست که عمر جیرجیرک فقط 3 روز است.
-
ماکارونی
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1385 10:37
...مهمان داشتم و داشتم فکر می کردم که شام چی درست کنم؟ ماکارونی راحت ترین و بهترین گزینه بود!! روز بعد... خواهرزاده ام تماس گرفت و مژده ماکارونی را برای ناهار میهمانان داد! یک شب بعد... ساعت ۱۰ دوستم تلفن کرد وگله که چرا خونه ما نمی آیی؟ما خیلی مشتاقیم که ببینیمت!!! بنده هم بدون رودربایستی گفتم خوب الان میام وتاکید...
-
دل پر
یکشنبه 20 فروردینماه سال 1385 13:58
وارد اتاق شد. شروع کرد به راه رفتن. از اینور به اونور. داشتم سرگیجه می گرفتم. ازش خواهش کردم یه جا بشینه. دلش پر بود. شروع کرد به حرف زدن. خسته ام اسیرم پای در بند زمینم زمینی ام آسمانم آرزوست پروازی تا اوج بلندی و چند جمله ی دیگه شکایت از روزگار بعد از مدتی سکوت گفت بخدا می برم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش تا...
-
نو از نو
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1385 09:13
سلام میگن که سال نو شده امّا همیشه نباید به گفته ها اعتماد کرد واسه همون یک کم بیشتر نگاه کردم. صبح اول فروردین کوچیک و بزرگ دست کم یک لباس نو به تن داشتند و تعارف و احوالپرسی بود که تیکه پاره میشد. تو جاده که میرفتیم رنگ خاک با رنگ سبز کمرنگی پوشیده بود و چند جا هم درختها به شکوفه نشسته بودند. خب همینها کافی بود که...
-
عهد ها و قولها
دوشنبه 29 اسفندماه سال 1384 18:20
آخرین لحظات سال 84 در حال سپری شدنه. یه نگاه به آنچه در این سال انجام دادم می کنم، ب عهد ها و قولهایی که اول سال با خودم گذاشتم فکر می کنم، تو ذهنم یه کارنامه درست می کنم و معدل نمره های کارنامه رو می گیرم. تو این فکرم که چند دقیقه بعد سال جدید شروع می شه و دوباره قول و قرارهای جدید. اما این بار می خوام یه عهد نو با...
-
برنامه ریزی
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1384 16:14
آدم هر چقدر برنامه ریز خوبی باشه نمی تونه مطمئن باشه که رو برنامه ای که ریخته بتونه بره جلو. نمونش تعطیلات نوروزی من. هفته قبل روزای شنبه و یکشنبه آخر سال رو مرخصی گرفتم و رفتم واسه ۲۴ اُم بلیط گرفتم که برم خونه. دیشب تورج زنگ زد که باید به مدت حداقل یه هفته بری ماموریت. اینم از عید امسالمون. هر چند به قول شهرام چنین...
-
AWZ
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1384 14:49
اهواز, دفعه پیش که سرما خورده بودم چیزی نفهمیدم. امّا این دفعه خیلی بهتر بود. چهره های آشنای زیادی دیدم کسانی که روزی در راهروهای خوابگاه یا سر کلاسهای درس با هم سلام و علیکی داشتیم امروز پشت میزهای کار و هر کدام با عنوانی مشغول به کار بودند. بهار زودتر از همه جا آنجا آمده بود افتاب نسبتا گرم و سرسبزی اطراف نشانه هایش...
-
یه مرد امیدوار
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1384 12:11
. A man may fall many times but it won't be a failure until he says someone pushed him Elmer G. Letterman
-
جملات قصار
شنبه 20 اسفندماه سال 1384 12:19
تا حالا شده به جملات قصاری که پشت اتوبوسها یا کامیون ها نوشته می شه دقت کنین. من دیروز تو اتوبوس اصفهان به علت داشتن وقت اضافی در حال مشاهده مناظر کویری تکراری چند تا از این جملات رو هم که جالب بودن یادداشت کردم. اولیش: بیستون را عشق کند شهرتش فرهاد برد ۲- بیای دنبالم گرفتار میشییا ۳- شاگردم خوابه بوق نزن!! وخلاصه...
-
سورپرایز
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1384 11:16
...بعدازظهرسپتامبر! وسرقت رگهادرامتدادجاده! .... آه صافو چگونه نگاهت را باور می کنی که درکشاکش دهرگیسوی یکشنبه راپرونده سازی می کند!!! (این شعربرای خودم هم سورپرایز بود!)
-
در تاکسی ۲
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 14:54
مدتی بود که نوشتن در اولویت کاری من نبود ولی از بس دوستان اصرار کردن چاره ای ندیدم جز اینکه مقداری از تراوشات ذهنی را بیرون بریزم. اندکی این مثنوی تاخیر شد مهلتی باید که خون چون شیر شد در مسیر بازگشت به خانه سوار یک سمند مشکی شدم.مسیر مثل همیشه شلوغ و کثیف بود و من در این فکر بودم که چگونه عمر و زندگی انسانها در این...
-
مهم مهم
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1384 10:37
یک اتفاق مهم. اتفاقی که مثل همون 12/12 و 3/3 که چند روز پیش بود هر 2325 سال یک بار اتّفاق می افتد .البته این اتّفاق فکر کنم کمی بیشتر هم طول بکشد : آقا سعید امروز میزشون رو مرتب کردن و در هنگام ریختن آشغالها روی میزهای مجاور و کلی به به و چه چه کردن و البته کلی هم غر غر کردن جملات قصاری هم در اهمیت نظم و ترتیب ایراد...
-
چند چیز ساده
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1384 09:05
-اتاق خونه خالی شده برو بچ رفتن سواد آموزی -چند چیز ساده: خانمی میانسال ساعت را پرسید" یک تقاضای ساده " هدفون ها را برداشتم که صدایش را بشنوم. کنار من با کمی فاصله روی صندلی ایستگاه اتوبوس نشسته بود. گفتم ساعت یک ربع به 7 است دوباره گفت لطفا ساعت 7 که شد به من بگید چون باید تلفن بزنم گفتم :حتما "یک قول ساده". دوباره...
-
اُجت
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 18:23
تو کلاس زبانی که با ابراهیم میرم یه آقایی هست به اسم حجت که اسمش اُجت خونده می شه. امروز تو کلاس درس شمارش اعداد بود. استاد داشت درس می داد که مثلا ۱۰۰ میشه اینَ ۱۰۰۰ میشه این و الی آخر که اُجت یهو گفت خارجیها هم مثه ما بینهایت تا عدد دارن؟ این لینک جالب رو هم ببینید http://andreas.id.au/mirrors/snakeroo
-
استدلال آبدوغی
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1384 12:00
روزی سوار تاکسی شدمُ راننده در مورد کار خانمها خارج از خانه با مسافر خانمی در حال بحث بود.او اصرار می کرد که خانمها نباید کار کنند چون مردرابرای کارساخته اند(استدلال های آبدوغی) وخانم هم انکارمی کرد و از اینکه ۴۰ نفر آقا زیر دستش کار می کردندخیلی خوشحال بود.راننده رو به آقایی که کنار ان خانم نشسته بود کرد و پرسید: شما...
-
پیرمرد روزنامه خوان
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 14:51
در راه خانه تا کارپیرمردی سوار اتوبوس می شود که وضع ظاهری مرتبی داردومثل جوانها تیپ می زند!هرروزصبح روزنامه به دست وارداتوبوس می شود و روی صندلیی می نشیند که پشتش به راننده است.هر ازگاهی سرش راازروزنامه بلند می کند وازمناظرطبیعی داخل اتوبوس حظ می برد و دیدی می زند تا خدای ناکرده کسی از قلم نیفتد! فکر می کنم امروز...
-
مستان نو رسیدند
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 14:34
یک خانه پر ز مستان , مستان نو رسیدند دیوانگان بندی زنجیرها دریدند بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان گویی قضا دهل زد بانک دهل شنیدند جانهای جمله مستان , دلهای دل پرستان ناگه قفس شکستند چون مرغ بر پریدند مستان سبو شکستند , بر خنبها نشستند یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم من خویش را...
-
سلام
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 14:11
ما آمدیم. آمدیم تا طرحی نو در اندازیم. :-) برای شروع این متن جالب رو بخونید. دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی. نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد. آسمان و زمین...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 14:00
4 نفر هستیم(نه پس پنج نفرین)و قرار است که این 4 نفر هم بنویسیم . این 4 نفر هر روز همدیگر را میبینند هر روز با هم ناهار میخورند با هم و به هم میخندند و.. من ابراهیم همراه با سعید علی و علیرضا پستهایی اینجا خواهیم نوشت که هر کدام مستقل و بیان کننده نظرات همان نویسنده است. بگذریم تبریک میگم سعید جان حالا که ماموریتت کنسل...
-
سلام
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 11:27
سلام بعد از چند بار عوض کردن سرویس وبلاگ بلاخره آمدیم تا بعد...