بازم متفرقه

خروش قبلا یه خبری داد از اینکه دیگه تو دانشگاه های هلند به ایرونی جماعت پذیرش تحصیلی نمی دن و امروز هم یه خبر دیگه خوندم که یکی از استادهای ایرونی دانشگاه اترخت (درستش اوترخت بر وزن آلستیوبیلیفت ) به این کار اعتراض کرده. حالا نمی دونم آقای بیداد هم در این زمینه فعال هست یا نه.

تا چند روز پیش نمی دونستم که این پنجشنبه و جمعه تاسوعا و عاشوراست. همش تو ذهنم این بود که محرم نزدیک عید باید باشه. از شانس بد بچه ها هم که این تعطیلات افتاده تو تعطیلات. از یه لحاظ هم خوبه که دیگه نمی خواد بچه ها واسه تورج بستنی بخرن واسه گرفتن مرخصی.

سه شنبه هفته دیگه یک امتحان خیلی دشوار سخت مشکل با مرارت همراه با تعب به سگ زده دارم که هر فصلشو که می خونم فصل قبلیش یادم میره. یاد جمله قصار فیلسوف معاصر می افتم که می گفت دانشمند شدن چقدر سخته !!!! 

کتاب بن تا بن هم تو بازار نایاب شده. کلی تو اینترنت و سایت آمازون گشتم که بخرمش اما مثه اینکه تا چاپ ۱۰همش همش فروش رفته. خوش به حال نویسندش. فکر کنم اینقدر پولدار شده که دیگه تحویل نگیره.

 

لمس بر برف

آخرین نقش بر آخرین برگ در آخرین شلوغی شهر زده شده است. آن گوشه٬ آن خلوت٬ آن تاریکی. آیا دانستی که چشمها کورند٬ دلها مرده٬ زبانها لهجه دارند و بو در سرما یخ میزند؟ باید لمسش کنی. دیدگانت در این سیاهی مطلق با تو همراه نیست. دستهایت را بیرون بیاور. لمسش کن. لمس. لبانت در جستجویند با لمس. هنوز چشمانت را باز نگه داشته ای؟ چشم بر تاریکی باز گذاشتن استهزا عقل است. چشمانت بسته میشود٬ نه به عقل که به بی اختیاری. در حضورِ تماس در حسِ لمس.

این پُست زیر برف است. برای برف روبی و خواندن Ctrl+A را بگیرید

نسل ما

دوران جنینی ما( من وبرادر دوقلویم) مصادف شدباتولدانقلاب! شدیم چاپ انقلاب! از همان زمان یاد گرفتیم تامثل انصارومهاجرین٬ جایمان راباهم تقسیم کنیم!بعدازتولدهم٬ شیر مادر کفاف نمی داد و شیر خشک نایاب شده بود به خاطرانقلاب تازه به ثمر نشسته!ولابدشمابهترازمن می  دانیدکه کودکی که طفولیتش را باآژیرعلامت خطروجنگ و آهنگ های سوزدارگذرانده باشد٬پیریش اظهرمن الشمس است!کربلا منتظرماست بیاتابرویم...دبستان راشروع کردیم با ترس بابای باابهت مدرسه٬ البته بابا که نه٬ زن-بابای خشن مدرسه وآن فحش های عجیبش: مرده شور کش تنبانت...ازتصمیم کبری و انگشت پتروس فداکار و خانواده دربدر آقای هاشمی گذشتیم تاشدیم سال پنجمی٬ ویک هفته تعطیلی امتحانات نهایی سال پنجم به خاطررحلت جانگدازرهبرفقیر۱ که همراه شدباسوءاستفاده پدر از این تعطیلی ها برای چیدن یونجه ها در شب٬ چون که "سازمان زمین شهری" قدغن کرده بود هر گونه کاشت و برداشت محصول را در زمین های خودمان!!!مطمئنا من وهمزادم عزادارترین بودیم!!!گذشت همه اینها تارسیدیم به سن شیرین ...*

بخش هایی از کتاب "از بِن تا بُن" بااندکی تصرف وتلخیص

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ پیرزن همسایه مان از تلویزیون کلمه"رهبر فقید"را شنیده بود و فکر می کرد که رهبر فقیر بوده است! البته این بانوی پیر پندارهای دیگری هم داشت. مثلا اعتقادداشت که قدیمی ها از بس قلب پاکی داشتندسوار دیوارخانه هاشان می شده و به آسمان هاپرواز می کردند! وی"النکاح سنتی"را با سنت کردن پسران(یعنی ختنه کردن) قاطی کرده بودو می گفت که این سنت از پیغمبر مانده است!

گریه نیچه درسال نوی ترسایی!

۱- بعضی از آدمها مثل کوه می مانند،هر چقدربه ایشان نزدیک تر می شوی،بیشتر به بزرگی شان پی می بری!بعضی ها هم کوه هستنداماازنوع پنبه ای اش.فقط قدرت داستان سرایی دارند. وانمود می کنند که علاوه برمهارت دررشته تخصصی خود،دستی هم در سایر رشته ها دارند و بالطبع حرفهایی هم برای گفتن.اماوقتی تو نخوانده باشی این نامه ها را،یاندانسته باشی این راه را،مجبوری سرت راتکان دهی به نشانه تصدیق و چشمانت را گرد کنی به نشانه تعجب!پریشان گویی هایشان هم نه سر داردنه ته،نه منبع داردنه ماخذ!جالب این که اگرحرف نزنند احساس عذاب وجدان می کنندلامصب ها!!!


۲- "وقتی نیچه گریه کرد = When Nietzsche wept " رمانی است که دوستی پیشنهاد خواندن آن را کرده بود.آغازداستان به این صورت است که لو سالومه،معشوقه نیچه،پس از ترکش نگران خودکشی او (به خاطربی وفایی اش) می شود و به همین دلیل سراغ "دکتر برویر" می رود و از او می خواهد بدون اینکه نیچه متوجه شود این فیلسوف را روان درمانی کند.ماجرا آنجا جالب می شود که دکتر بویر هم دقیقا به همین درد مبتلاست وبه حکم"کل اگر طبیب بودی،سرخوددوانمودی"یکی باید به خودش کمک کند! جالب تر آنکه " زیگموندفروید" هم یکی از شخصیتهای این داستان است و با توجه به حوادث روی داده برای نیچه و بویر، روانشناسی معروفش را پایه ریزی می کند.خلاصه،رمان پراست از مثلث ها (و گاهی حتی مربع های) عاشقانه و مناظرات فلسفی و روانشناسی.اما نکته ای که نویسنده خیلی روی آن اصرار دارداین است که خواننده متوجه شود اگرسالومه،نیچه را تنها نمی گذاشت و با دوست صمیمی او فرار نمی کرد، نیچه به جای فیلسوف، کارمندی صاحب عیال و نیم جین بچه بود که مهمترین دغدغه فلسفی اش پیچاندن عیال برای نگذاشتن آشغالها دم در بود!


۳- در این روزها،دیدارصاحب بیداد میسر شدوجای همه دوستان خالی بود،بسیار خوش گذشت .او ازمعدودآدمهای مخلص روزگارغریب ماست که شخصا ازداشتنش مفتخرم!

۴- نام روزنبشت راازگفته های همان دوست که خواندن داستان راپیشنهادکرده بود وام گرفتم.آخرپافشاری گزافی داردبرپاسداشت پارسی!!!

کریسمس مبارک!

سال-صفری هستی٬ توی یه جایی که قدیمی ها بهش میگن شهر فرنگ!رنگ هاش اونقدرفریبنده هست که ذهنت را ببره هزارسوو فکر کردن بشه مثه غذا خوردن!جخ اینقدر حرف تکراری می شنوی ازشون و سوال های عجیب غریب می پرسن ازت که میمونی تو کار خدا با این حافظه تاریخی اعطا کردنش!تازه اینا با این ذهناشون الان کجان و ما با اون پیشینیه ومابقی حرفهای تکراری همیشگی...بایس ببخشین منو کمی حاشیه رفتم٬الغرض خواسم بگم که سال اولی که هستی وتوی این حوالی بهت میگن کریسمس مبارک! سال نو مبارک! پیش خودت میگی کدوم کریسمس؟ کدوم سال نو؟اینادیگه کی هستن ؟من کیم؟ اینجا کجاس؟!... سال بعد به حکم همرنگ جماعت شدن٬ باهاشون میری بازار٬ خیابون ها راگز میکنی باهاشون٬ غذا میخوری باهاشون٬حتی مثه اونا که هدیه میخرن کادو میخری برا خودت!سال بعدترش هم احتمالا صبح پاپانوئل یه چیزی گذاشته زیردرخت و لابدتوهم بغل یکی داری دندون قروچه می کنی و شده ای عینیت یه سوسول غربزده!وای بر من ...