ماه مهر

فکر کنم همه ما روز اول مدرسه رفتنمون را به یاد داشته باشیم. واسه من روز اول مدرسه با چند سال قبل ترش که اول مهرم با کودکستان و مهد کودک و از این چیزها شروع میشد فرقی نداشت. مدرسه هم 200 متر با خونه فاصله داشت و فرق اول مهر این بود که من هم با مامان بابا از خونه در اومدم و رفتم مدرسه. تو مدرسه جواد دوستم را دیدم که با مادرش اومده بود مامانش تا من رو دید گفت:" ابراهیم با جواد تو یک کلاس باشید و از هم جدا نشید". بعد هم از ما جدا شد و رفت. موقع کلاس بندی که شد اسم من رو زودتر خوندند و من هم رفتم سر کلاسم نشستم. چند دقیقه بعد ناظم مدرسه اومد منو صدا کرد بعد که از کلاس رفتم بیرون دیدم جواد با چشمان اشک آلود جلو من ایستاده. بعد هم ناظم به من گفت این دوستت همین جوری گریه میکنه و میگه که باید با ابراهیم تو یه کلاس می بوده تو هم که رفتی تو کلاس نشستی و هیچی نمیگی. بعد جواد رو به کلاس ما آورد و کنار هم نشوند. یادم نمیاد که سالهای بعد هم با جواد هم کلاس بودم یا نه امّا میدونم که تو یک مدرسه بودیم. خب از اون روز اول چشمای اشک آلود جواد هنوز یادم مونده.