شاید همه میدانیم

 احتمالا شما هم هر از چند گاهی آف هایی دریافت میکنید که در آنها دعایی نوشته اند و از شما میخواهند که آن را برای مثلا 20 نفر دیگر یا همه لیستتان بفرستید تا اینکه شب خبر خوبی بشنوید یا اگر نفرستید خبر بدی خواهید شنید. همچنین ایمیل هایی هم فرستاده میشود که یاهو در حال بستن آی دی های غیر فعال است و این نامه را اگر به دوستانتان فُروارد نکنید ایمیلتان بسته خواهد شد. امیدوارم شما از آن دسته نباشید که به این کارهها عمل میکنید چون این نامه ها یا آف ها در حقیقت یک سرکار گذاشتن ساده است که البته در بعضی موارد مثل مورد یاهو باعث ترافیک و اشغال پهنای باندی میشود که معمولا سرویس دهنده ایمیل را دچار زحمت و مشکل مینماید.

 9 یا 10 سالم بیشتر نبود که در حرم امام رضا با خانواده خودمان و عمویم نشسته بودیم که یک مرتبه دیدم پسر عموی بزرگترم به دنبال کاغذ و قلم میگردد چون نامه دعاگونه ای را خوانده بود که به او میگفت باید 10 بار از روی دعا بنویسد و در هر نوشته هم از 10 نفر دیگر بخواهد که بنویسند. چند سال بعد باز در مجلس ختم یکی از دوستان دعای دیگری نوشته بودند و این بار خواسته بودند که تکثیر شود ( فتوکپی). عقوبت انجام ندادن هم مرگ یکی از نزدیکان یا بیماری سخت در آینده بود. به هر حال در سرزمینی که خرافه تا بالاترین مقامات مملکتی و  دینی نفوذ کرده و وسیله و ابزار بهره برداری به نفع خود گردیده است فکر نکنم این چند تا آف یا ایمیل که بعضی وقتها از طرف دوستانی میرسد که تحصیلات  دانشگاهی دارند زیاد نگران کننده باشد.

 

این پست را برای 100 نفر دیگر آف بگذارید تا 3 آرزوی شما بر آورده شود

آگهی ترحیم ۲

هوالباقی

 

دلم را از غمت "لوچی" شکستی          تمام رشته ها از هم گسستی

یقین دارم که در باغ  بهشتی                کنار "هایده" اکنون نشستی

بدینوسیله در گذشت مرحوم مغفور پرزور، خواننده تنور، لوچیانو پاواروتی (بزرگ خاندان اپرا) را به اطلاع  کلیه دوستان و آشنایان محترم می رساند.به همین مناسبت مجلس بزرگداشتی در کلیسای جامع شهر مودنا واقع در میدان پیاتزا با مداحی حاج "آندره بوچلی" برگذار می گردد.ضمنا مجلس هفت آن مرحوم نیز کنار مزار متوفی در گورستان رانگونه مونتاله با سخنرانی کشیش بنیتو کوچی بر پا خواهد شد.حضور شما سروران گرامی باعث شادی آن مرحوم و تسلی روح بازماندگان خواهد بود.

خانواده های:

پاواروتی –پرودی –کابایوانسکا-دیون –مارتین –کری –جان –استرایسند –ریچی -سیناترا-کلاپتون –دومنیگو-کارراس -بلوچی –دلگارچی -آنجلوتی – تورناتوره –لیپی –پربونی –موریکونه –والونته –چیپولینی –پالیوکا -کاپلو(حجازی)-تراپاتونی –مارچجیانی –دولیسکانی -مالدینی -غریبعلی بنی

صبا، گم شده ای که هرگز نیافتمش!

راستی یه کوچولو از پست قبلی رو فراموش کرده بودم و آن اینکه:

قرار بود نیما و صبا علیزاده به همراه پدر هنرنمایی کنند و چند روز قبلش هم علیرضا به من گفته بود که پسر و دختر علیزاده هم خواهد بود و من این موضوع رو بع یاد داشتم. روز کنسرت از همون ابتدا حواسم بود که این دو تا خواهر و برادر رو شناسایی کنم و ببینم آیا کارشون قابل قبول هست یا نه! نیما رو که رباب می نواخت از همون ابتدا پیدا کردم ولی صبا که قرار بود کمانچه بنوازد رو شک داشتم، چون یه دختر کمانچه نوازی تو گروه بود ولی اصلا در اندازه و کلاس کار علیزاده ها نبود! می موند یه کمانچه نواز دیگر که او هم پسر بود. خلاصه با کلی سوال توی ذهنم که آیا مشکلی برای صبا پیش اومده، آیا ....... کنسرت رو به پایان رسوندم. فرداش تو یه مقاله ای خوندم که صبا نیز تو برنامه حضور داشت و او کسی نبود جز پسر کمانچه نواز.

آوازش هم در حد نوازنده ها نبود!

شورانگیز

 

پنجشنبه گذشته مجالی یافتم تا در برنامه کنسرت استاد حسین علیزاده، مجید خلج و گروه هم آوایان به همراه یکی از دوستان اهل دل و دست به ساز حضور یابم و لحظاتی چند از تاریخ زندگیم را با بودن در محفل دلربایی آنان رقم بزنم. با مقدمات اولیه کنسرت کاری ندارم که همانند همه کنسرت های گذشته، گذشتگان(آقاعلیرضا و ابراهیم آقا) به تفصیل گفته اند و نوشته اند.

در فضایی که پر بود از مردم دوستدار و منتظر، نگاره گر چهره هایی بودم که بعضا متفکرانه و ژرف می نگریستند، گویی برنامه چند لحظه بعد را در ذهن موسیقیایی خود رهبری می کنند؛ بعضا در جمع های چند نفری می گفتند و می خندیدند، مبرهن بود که آمده بودند تا تفریح آخر هفته اشان را از آنجا شروع کنند؛ بعضا بروشور کنسرت و برنامه هایی که قرار بود اجرا شود را زیر و رو می کردند، گویی دنبال گم شده ای از خاطرات خود در برنامه های آشنای قدیمی بودند تا مگر فرصتی باشد بلکه تکرارشان کنند؛ و بعضا .....  .

من خود نیز در حال و هوایی مرکب از احوالات ذکر شده بالا می چرخیدم که ناگهان سر و صدایی بلند شد؛ آری آری، نماد یک اتفاق نیک ظاهر شد، حال ِ گذشته ای تلخ و گذشته تری شیرین نمایان شد، مظهر اتحاد دو پادشه ملک موسیقی آشکار شد. آری استاد شجریان بود که با استاد مشکاتیان به جمع حاضرین پیوستند و با تشویق بی حد حاضران استقبال شدند. ناگفته نماند که بزرگان اهل قلم و موسیقی اکثرا حضور داشتند: سایه، شفیعی کدکنی، گنجه ای، همایون، نوربخش و شاید روزی هم رایان و نیز اینجانب !

بالاخره با حضور علیزاده و خلج بخش نخستین برنامه شروع شد. زخمه بر ساز نواخته شد. تار زبان به سخن گشود و احوال دل علیزاده را چه با لحن خوشی بیان نمود. از گذشته می گفت، از حال فریاد می زد و از آینده نوید می داد.علیزاده خود به تنهایی یک کنسرت بود ولی کافی بود لحظه ای چشمانت را متوجه خلج کنی، چنان مجذوب هنرنمایی و قدرت ریتمیک دستان آهنگین او می شدی که گویی آوای کوبشی اوست که فقط جولان می دهد. همایون را می دیدم که چه به دقت گوش فرا می داد و نکته ها می گرفت. علیزاده نت به نت، گوشه به گوشه و دستگاه به دستگاه چرخید و چرخید تا آن که بگوید:

       

             در نظر بازی ما بیخبران حیرانند                    من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

 

و الحق همه دانستند که او نیز پادشهی از خوبان موسیقی ایران زمین است.

پس از استراحتی کوتاه بخش دوم برنامه با اجرای گروه هم آوایان در قالب دوازده قطعه تصنیف که همه از ساخته های خود علیزاده بود و اشعار از مولانا، حافظ، سایه، شفیعی کدکنی، مرحوم فریدون مشیری؛ که یکی پس از دیگری با هنرمندی تمام و رهبری هر کدام از سازها و با رخصت شورانگیز به اجرا درآمدند. گروه متشکل از چهار نفر آواز خوان که دو نفر از آنها خانم بودند و هشت نفر نوازنده. شورانگیز(ساز جدیدی تو مایه های سه تار که علیزاده خود ابداع کرده بود و با آن می نواخت)، رباب، عود، دمام، کوزه، غژک، زنگ سرانگشتی، بم تار، سه تار، کمانچه، تنبک و دف سازهایی بودند که در این خوان موسیقی نهاده شده بودند که بعضا حتی اسمشان را هم تازه می شنیدم.

حالا دیگر ساعت 23:30 شده بود که همه به پاس تقدیر از اجرای هنرمندانه این گروه بپا خواستند و کف زدند ولی انگار نمی خواستند بدون یادگاری تالار را ترک کنند که اینگونه نیز شد و چه یادگاری بهتر از دل شدگان که برای همیشه به یادگار بماند:

 

           ما دل شدگان خسرو و شیرین پناهیم                 ما کشته آن مه رخ خورشید کلاهیم

                                         ما از دو جهان غیر تو عشق هیچ نخواهیم

داروگ

و تو آنگاه که قلب مرا با تراکتور نگاهت شخم میزدی بدون اینکه حتی قیمت آنرا بدانی و زمانی که نرم نرمک قدمی بر می داشتی تا هر از گاهی خودت را تکان دهی من تشنه باران بودم.سالها  گذشت و گیلدر به یورو تبدیل شد، دولت سقوط کرد اما حالا پنچری دل من جوری نیست که راحت بتوانی آنرا بگیری ،البته شاید بتوانی اگر روپا باشی ولی دیگر gratis نخواهد بود.در این مدت که من در حسرت باران بودم(دریغ از یک hint)، یاد تورا همواره بر دیوار ذهن خود چسباندم تا آن هم از لذت این حال محروم نگردد.من هنوز منتظرم تا بیایی ودر حالیکه کله ات بوی قرمه سبزی می دهد بسان قاصد روزهای ابری یک گوشه از این کویر وجود مرا بگیری.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود              زینهار ازاین بیابان این راه بی نهایت

تمام!

سپتامبر

چند روزی به سپتامبر مانده بود.ماباآن همه وحشتی که توانذارش راداده بودی می ترسیدیم از باران های سپتامبروبا وجود توصیه های موکدت نه بارانیی آورده بودیم باخودمان نه دل این که یورو خرج کنیم که هر یورو بود هشتصد تومان؛تومان آن زمان،می فهمی که؟! سپتامبرآن سال گذشت بی هیچ بارانی،حتی روز یازدهمش!وحالادوباره بازسپتامبررسیده است بدون تو، ودر نبودتواین دلهره باران است که خیس ترمان می کندهرزمان.جوانمرد یادت به خیر باد!

کنسرت گروه شمس از حاشیه تا متن

 جمعه شب گذشته این سعادت نصیب من شد تا با علیرضای عزیز در یک کنسرت وزین شرکت کنیم. وزین هم به جهت محتوایی و هم نقدی که در حدود چهار دست چلوکباب با مخلفاتش وزن داشت که البته اگر بخواهیم به گل آقایی حساب کنیم مصرف یک سال تخمه آفتابگردون همه فیلمها و سریالهای تلویزیونی را تامین میکرد.

شامگاه جمعه است از خیابانهای نسبتا شلوغ ولیعصر و اطراف که می گذری اندکی بعد خود را در مجموعه کاخهای سعد آباد با هوای دلپذیر شبانگاهی می یابی. اصلا انتظار نداشتیم که کنسرت به موقع شروع شود پس خیلی آرام در محوطه قدم میزدیم و آدمیان رنگارنگ را مینگریستم. خاطرتان را جمع کنم که هیچ چهره مشهوری را مشاهده نکردم. البته برخی آقایان محترم آنجا بودند که دیدنشان از چهره های مشهور هم مهمتر بود چون سلام و احوالپرسی با آنها منجر به گرفتن شاخه نوری ارزشمند در تاریکی آن شب میشد. درهای سالن ( زمین چمن کنار کاخ موزه ملت) ساعت ۸:۵۰ باز شد. پس از مدتی یکی از مسوولین محترم برگزاری ضمن عذرخواهی از تاخیر در اجرای برنامه علت آن را عدم حضور عدّه ای از میهمانان عزیز به دلیل ترافیک ذکر کردند وعین این جمله را فرمودند که "تاخیر به خاطر خود شما عزیزان بود."  و گر نه ما که همه چیزمان برنامه دارد و با ساعت اتمی کار می کنیم. ایشان در ادامه سخنان خود از اینکه پایه های دوربین که یکی از آنها بسان گرزی معلق چشم نوازی مینمود ایجاد مزاحمت می کنند و شما آن را با شکیبایی تحمل میکنید معذرت خواهی نمود. این سخن بسیار مودبانه ایشان مانند این است که شما سیلی محکمی به دوست خود بزنید بعد با کمال احترام از اینکه او درد را تحمل میکند تشکر کنید و در صورت دلخواه باز هم بزند.

گروه 10 نفره شمس وارد صحنه شدند. ابتدا قطعه بشنو از نی با همخوانی گروه و نوازندگی نی آغاز شد. پس از آن اشعار دیگری از باغ آتشین شعر مولانا خوانده شد که با همراهی سازهای ضربی شور و هیجان بیشتری برمی انگیخت. کنسرت به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار شده بود و تمامی اشعار نیز برگرفته از دیوان وی بود. در میانه اجرای اول سماع گران وارد صحنه شدند و چرخ زنان به سماع مشغول شدند. صحنه زیبا و با شکوهی شده بود لباس مخصوص و بلند سماعگران در هنگام چرخیدن آنها احساس آرامش و خلسه عجیبی داشت که با تمرکز بر حرکت سیال لباس آن را حس میکردی.

برنامه بعد از استراحت 30 دقیقه ای و هم صحبتی با آقایی محترم ادامه پیدا کرد. به نظر من قسمت دوم برنامه جذابتر بود چون در این قسمت عود، سنتور، سه تار و کمانچه به سازها که تا قبل از آن فقط تنبور و سازهای ضربی بود اضافه شد و گروه از یکنواختی آوایی بیرون آمد. شاید این یکنواختی در بخش اول نشانه ای از یگانگی و هم آهنگی باشد که منظور اصلی اشعار مولاناست. بخش دوم برنامه با سماع و اجرای قطعه عاشقان به پایان رسید. در حالی که بیشتر حاضران قصد ترک سالن را داشتند با اضافه شدن چندین چهره جوان به گروه که کیخسرو پورناظری از آنها به عنوان "شاگردان" یاد کرد ترانه مستان سلامت میکند با همراهی تمامی سازهای صحنه و سماع گران اجرا شد. حالا دیگر ساعت 12:30 شب بود و هوای باغ هم خنکتر شده بود. این هم شبی بود با مولانا و موسیقی.

در حاشیه: پس از نشستن بر صندلی خود منتظر فرد خوشبختی شدم که در کنار من خواهد نشست بعد از مدتی انتظار یک پلاستیک خوراکی همراه با یک دوشیزه که دماغشان از صافکاری در آمده بود پهلوی بنده نشستند و چون احساس کردند که خوب جلو را نمیبینند اندکی صندلی خود را از کنار من دور کردند البته کمی بر من گران آمد امّا خوب شد که از اول این حرکت را کرد تا عدم شایستگی اش را برای همصحبتی با من اعلام کند. این خانوم در بیشتر زمان کنسرت مشغول بازی مهیجی در موبایل خود بودند که البته کاملا حق میدهم چون تا آن لحظه همه خوراکیهای پیک نیک را تناول کرده بودند و جز بازی کار دیگه ای نمیشد کرد. صدای دزدگیر خودروی یکی از میهمانان نیز -که حتما از اشخاص خاص بوده اند که ماشین را تا بیخ گوش سالن آورده بودند- در میانه اجراها گوشنواز بود. نمیدانم این دزد از انتظامات آنجا بود یا از میهمانانی که با بلیط وارد محوطه شده بودند به هر حال با وجود آن دزدگیر پر سر و صدا ناکام از دزدیدن ماشین ماند.

 تا بعد

گوته می گوید: اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند. اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند.اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد. اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند.اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد. اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست، اما اگر «عزت نفس» نداری، برو بمیر که هیچ نداری!

بیابان بی کران(کامکارها ۲)

پنجشنبه به اتفاق خانواده و استاد شهرام آقا به دیدن کنسرت کامکارها رفتیم(جای سعید که در کنسرت قبلی ما را همراهی کرد خالی بود).قد بلند،سبیل ،لباس و لهجه کردی مشخصه بارز جمعیتی بود که به دیدن این کنسرت آمده بودند.از میان افراد مشهور هم کمال پور تراب،رضا فرج پوری ،کامبیز گنجه ای، نوربخش و میرزا حبیب  بنی  آنجا بودند.پس از نیم ساعت تاخیر گروه 14 نفره (بر عکس گروههای دیگر که پس از چندی آب میروند ،گروه کامکارها در هر اجرا به تعدادشان افزوده می شود)در لباسهایی کاملا سفید(بسان اشباح) وارد شدند.قطعات کم و بیش با آنچه در کنسرت سال گذشته اجرا شد یکی بود .در ابتدا به مناسبت سال مولانا قطعه "بیابان بی کران" پس از اجرای گروه نوازی شروع شد:

کرانی ندارد بیابان ما                             قراری ندارد دل و جان ما

نکته جالب اجراهای اخیر این گروه یکسان سازی نقش خواننده و نوازنده(به قول خودشون مبارزه با خواننده سالاری) است به نحویکه اکثر اشعار یا به صورت گروهی خوانده می شود یا به صورت سوال-جوابی توسط چند خواننده زن یا مرد(کر) ادا می گردد.به عنوان مثال در قطعه "خانه ام ابریست"(نیما یوشیج) اشعار با همخوانی ارسلان و همسرش اجرا شد.پس از تکنوازی های تار و کمانچه توسط جوانان گروه و اجرای شعری از شاعر آمریکایی(ترجمه شاملو) ، حسن ختام قسمت اول بنام "بیاد مادر" با اشعاری از خیام نواخته شد:

جانی است که عقل آفرین می زندش           صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

بسیاری از ابیات این قطعه با تکخوانی زنان (البته یک زمزمه بسیار خفیفی هم همزمان توسط یک مرد برای رفع کتی، آواز خانمها را همراهی می کرد) اجرا شد که این امر موجب تاسف،تاثر و تالم شدید پدر اینجانب- به علت پایمال شدن ارزشها و در خطر افتادن اسلام- گردید.پس از اتمام قسمت اول سفید پوشان سالن را ترک گفتند و اردوان(ته تغاری) برای تکنوازی سنتور به صحنه بازگشت و قطعه ای را به استاد و برادر بزرگ خود یعنی پشنگ تقدیم کرد..سبک نوازندگی سنتور اردوان با متاخران خود تفاوت بسیار دارد و بیشتر به نواختن پیانو می ماند تا سنتور.این امر منتقدانی هم دارد که می گویند باید از ساز ایرانی لحن و هویت ایرانی شنیده شود ولی بحر حال در اجرای زیبا وتکنیک بی نقص او شکی نمی توان کرد.در وقت استراحت هم شهرام آقا با دیدن برخی صحنه هاوجلوه های ویژه, یکی دو تا از آن "آه" های جانسوز که از دل بر می آید را به یاد علی آقا سر داد و تو جه عده ای راجلب نمود(حالا اینکه چرا وسط این همه آدم شهرام یکدفعه به یاد علی افتاده بود را باید از خودش پرسید).

 برای اجرای قسمت دوم (کردی) گروه با لباسهای بسیار زیبا تر از قسمت اول وارد شدند.رنگهای آبی(سروره)؛قرمزوسیز پوشش خانمهای گروه بود که با دکور چهلتیکه پشت صحنه هماهنگی جالبی داشت . مردها هم لباس کردی و گیوه پوشیده بودند. قطعات کردی امسال بر عکس پارسال بسیار شاد بود و همین امر شور و حال زیادی را در جمعیت به وجود آورد.قطعه اول به "تارا" تقدیم شده بود(بعدا فهمیدیم تارا همون دختر 2 ساله تپل مپل اردشیر بود که ردیف اول بغل مامانش بود و هر وقت خسته می شد برا ی خودش اون جلو اینور اونور می دوید).در ابتدای یکی از قطعات بیژن دف به دست گرفت-که با تشویق بسیار حاضران مواجه شد- و معنی واقعی دف نوازی را به جوانان گروه نشان داد. در این بین حضور یک عدد گربه هنر دوست که در میان جمعیت رفت و آمد می کرد بسیار با مزه بود.پس از پایان و رفتن گروه, طبق معمول پس از دست زدنهای متوالی گروه دوباره به صحنه بازگشت و آهنگ "اُتورای " که بسیار ضرب و ریتم تندی دارد را اجرا کرد.در این حین احساسات  دو تا از تماشاگر نما ها غلیان کرد و ایشان بار دیگر متاسفانه اسلام را در خطر انداخته ؛شروع به حرکات موزون کردی نمودند.حراست سالن هم با دیدن این صحنه به سرعت طی یک حمله گاز انبری به ایشان یورش برده و آنها را سر جایشان نشاندند!اعضای گروه هم که با دیدن این صحنه چشمهایشان گرد شده بودفوری سر وته آهنگ را هم آوردند تا مجوز اجرای شبهای بعدی لغو نشود.(در پست بعد قرار است ابراهیم گزارش کنسرت"گروه شمس و سماع گران قونیه"را بنویسد)

آموزش انگلیسی با آبگوشت

هفته قبل بنا بر یک سنت دیرین آبگوشتی درست کردم و یک دعوتنامه ایمیلی به دوستانی که تو این مدت کوتاه پیدا کرده بودم فرستادم. با اینکه بار دومم بود که این غذای لذیذ رو درست می کردم و خیال می کردم که آنطور باید و شاید خوب از آب در نیاد٬ اما در پایان کار به خودم امیدوار شدم. بوی آبگوشت تو راهرو پیچیده بود و همسایه هام همه اشتهاشون توپ تحریک شده بود. بعلت برخی موارد خاص٬ بنده مجبورم که آشپزخونمو با چند نفر دیگه به اشتراک بذارم. در زمانی که آبگوشت داشت جوش می خورد یکی دوتا از این همسایه ها طاقت نیاوردن و وارد آشپزخونه شدند. یکشون که یه پسر چینی هست و همش دنبال غذاهای ارزون می گرده اول از همه پیداش شد. به محض وارد شدن گفت  Nice Smile Nice Smile منم که خندم گرفته بود و یاد nice nice علی افتاده بودم گفتم You should say nice smell not smile. (خواهش می کنم). بعد چند دقیقه٬ نفر دوم سر کلش پیدا شد. بعد اینکه کلی از بوی آبگوشت تعریف کرد پرسید what ANIMAL you put in? من اینبارم بازم نتونستم نخندم و مجبور شدم تصحیحش کنم که از این به بعد بگه  meat خلاصه آبگوشت که آماده شد با برو بچ کلکشو کندیم. من از این داستان نتیجه می گیریم که درست کردن آبگوشت برای یاد دادن زبان انگلیسی خوبه.( راستی هاشم چطوره )