فرصت

خیلی وقت پیش یک فیلم کوتاه دیدم. داستان شخصی که خیلی دوست داشت حرفهایش را همه در یک برنامه پر بیننده تلویزیونی بشنوند. یک روز این اتفاق برایش افتاد و به او 10 دقیقه وقت دادند که حرف بزند امّا او تمام این مدت را در بهت و حرف زدن بی سر و ته گذراند.
اندکی از ما میدانیم که چه باید بگوییم و قدر فرصتها را می دانیم. زندگی در لحظه ها و فرصتهایی مثل همان 10 دقیقه و شاید کمتر رقم میخورد.

کوتاه 4:
بیراهه رفته بودم آن شب. دستم را گرفته بود و می کشید. زین بعد همه عمرم را بیراهه خواهم رفت.

از چاله به چاه

گفتم میروم که دیگر صدای آهنگ آسانسور را نشنوم!همسایه کسی شده ام که شبانه روز مشق ویلن می کند!!!!

خدایا به کدامین گناه؟!...

 

با مرامی

ساعت ۱۱ شب اتوبوس به سمت تهران راه افتاد. صندلی اول نشسته بودم و راحت می تونستم جاده رو ببینم. چند تا صندلی تو اتوبوس هنوز خالی بود و راننده می بایست چند جا تو راه توقف می کرد تا بتونه ظرفیتشو تکمیل کنه. درست آخرین شبی بود که تعطیلات تموم می شد و راننده می تونست تقاضای پول بیشتری واسه بلیط ها بکنه. همه تو اتوبوس ساکت بودن و داشتن به یه فیلم خالی بندی هندی نگاه می کردن. منم که حوصله اینجور فیلما رو ندارم ترجیح دادم موسیقی گوش کنم. نزدیکای رودبار که رسیدیم٬ یه مرد جوون و یه زن مسن واسه سوار شدن دست تکون دادن. می شد حدس زد که مادر و پسر بودن. راننده درست جلوی پاشون توقف کرد.


راننده: سلام


مسافر: سلام٬ تهران شی؟ (می ری تهران؟)


راننده: نفری ۳۰۰۰ تومون


مسافر: نارم. فقط ۱۵۰۰ تانم فدهم. (فقط ۱۵۰۰ می تونم بدم)


راننده : نشه٬ فقط ۳۰۰۰ تومون. (نمیشه)


مسافر: ننه بیشیم٬ نتانیم سواره بوهیم. (مادر بریم. نمی تونیم سوار بشیم)


راننده دلش سوخت. به پسره که داشت به مادرش کمک می کرد از اتوبوس پیاده بشه رو کرد و گفت:


 اشکال ناره. بایین بوجور. (اشکال نداره٬ سوار شید)


 

باز هم تب کردیم

تلویزیون یک برنامه پخش می‌کند درباره‌ی بلیت‌های جام جهانی فوتبال. خاموش می‌کنم و می‌آیم توی اتاق. روزنامه یک ویژه‌نامه چاپ کرده برای جام جهانی. سرسری نگاهی می‌اندازم و می‌روم پای اینترنت بی بی سی را باز میکنم اولین چیزی که به چشم‌ام می‌خورد شمارش معکوس جام جهانی فوتبال است... هیچ وقت از فوتبال خوش‌ام نیامده شاید فقط در حد یک ورزش . مسابقات فوتبال هم همیشه برای‌ام چیزی بوده در حد برنامه‌های بی‌معنی تلویزیونی.

دوست‌ام زنگ می‌زند. حرف می‌زنیم و برنامه‌ی بازی‌های تیم ملی را می‌پرسد. من از کجا بدانم؟ "ولی همه‌ به فوتبال علاقه دارند." این حرف بی‌معنی از کجا درآمده؟ این هم از همان برچسب‌های چسبناکی ست که انگار باید هرکسی به مقدار معتنابه از آنها به خودش زده باشد تا هویت مقبولی جلو دیگران پیدا کند. بعضی وقت‌ها هویت به نظر چیز خنده داری می‌آید. هویت ملی، هویت دینی. چیزی که به حسب تصادف و انتخاب‌نکردنی بوده می‌تواند هویت آدم باشد؟؟ نمی‌دانم.
اداهایی هست که باید حتما دربیاوریم تا بودن‌مان را به بقیه و خودمان هم ثابت کنیم. تا در کسالت‌بارترین و احمقانه‌ترین مهمانی‌ها و مراسم شرکت نکنیم خانواده‌دوست نیستیم و تا همه‌ی تعارفات مضحک و تکیه کلام‌های توخالی را تکرار نکنیم اهل معاشرت به حساب نمی‌آییم. تا کف بر لب نیاوریم و شیشه نشکنیم و پرچم نسوزانیم، غیرت دینی ما زیر سوال می‌رود (غیرت دینی که خودش برای خودش پارادوکسی ست!). تا فحش ندهیم و آتش نزنیم و گلوی‌مان پاره نشود هویت قومی نداریم. تا هرازگاهی دعوای ناموسی نکنیم و تا از سیاست و ماشین و موبایل و فوتبال و ... حرف نزنیم مرد نیستیم. تا در هر فرصتی تئوری‌های اقتصادی‌مان را بروز ندهیم – حتا اگر اطلاعات‌مان در حد نخود باشد – سرمان توی حساب و کتاب نیست. و اصراری که در دیکتاتوری عرف، به رعایت این همه اداهای اجتماعی هست، هیچ کم از آدمخواری ندارد...
اصلا همه‌ی اینها را بی‌خیال.من هم پیش بینی کردم...

با تلخیص از یک دوست

جام در موزه لوور!

" رمز داوینچی " اولین کتابی نیست که از طرف واتیکان تحریم می شود و به مومنان دستور داده می شود که از خواندن آن پرهیز کنند. کلیسای کاتولیک از قرن ۱۶ شروع به درست کردن یک سیاهه از " کتابهای ممنوعه" (به لاتین: "لیبروریوم  پروهیبیتوروم") کرد. این همان زمانی است که دانشمندانی مانند گالیله  باورهای رسمی کلیسا را در مورد شکل و شمایل زمین و کهکشان به چالش طلبیده اند و کلیسا با ابزار دادگاه های مذهبی و شکنجه و سوزاندن به آنها جواب می دهد. دوران وحشتناکی بود.  تا قبل از قرن ۱۶ که اکثر چاپخانه های اروپا تحت کنترل کلیسا بود یا اینکه کلیسا صاحب آنها بود، کتابهای سیاهه "لیبروریوم پروهیبیتوروم"  اصلا چاپ نمی شدند. در این سیاهه کتابهای مانند "مادام بواری" نوشته  فولبر، کتابهای جان لاک و ژان پل سارتر قرار دارند. البته کلیسا از سال۱۹۶۶ به بعد دست از تکمیل و گسترش سیاهه "کتابهای ممنوعه" کشید اما هنوز به مومنان مسیحی در مورد کتابهائی که "خطرناک" هستند "نهی از منکر" (نهی از خواندن) می کند. اکنون این رمان نیز  افتخار عضویت در  لیست کتابهای ممنوعه خدا را یافته است.

قابل توجه دوستانی(سعید وعلیرضا) که کتاب یا فیلم رمز داوینچی را دنبال می کنند؛به خودتون زیاد زحمت ندین جام توی لووره!!!

سعید جان ادامه کتاب رو ولش!