غریب

ابی اکنون کجاست

در فلات بود که پرسید برات

تورج مکثی کرد

و به ناگاه به مانند پلنگی زخمی

در فراق رخ او

چنگ بر ساعد سیمینم زد

نرسیده به The Hague

دو قدم مانده به Delft

می رسی تا Utrecht

در قطاری دیگر

می روی تا لب مرز German

لب آن مرز دهی است پر از گاو قوی و گل سرخ

نام آن Enschede

من ندیدم دهشان

بی گمان در آنجا بارها پر بار است

دل ما غمبار است

در مسیر centrum

کالجی است بزرگ و مملو

از زنان زیبا

از یکی می پرسی

"? Weet u waar Ebi is "

غنچه اش می شکفد

اهل ده با خبرند که ابی هم آنجاست

بربری در دست

و مدل می سازد

از آب پلشت دل نفت

او نیامد تا تفت

صبر ما هم سر رفت

دل من غمناک است

چونکه تنها هستم

جمله یاران رستند

یکی اندر Surrey

آن یکی در Achen

دیگری در Bergen

و دو تا هم در Delft

خوب کجا ماند؟ Austin

بعد آن هم Berlin

باید اکنون بروم

با چراغی خاموش

و مدارک بر دوش

در پی آبادی

فوتبال ۱

فوتبال سرگرمی جالبی است به طوریکه اگر دقت کنیم بعضی وقت ها اگر فوتبال نباشد حرفی برای گفتن ، مطلبی برای خواندن ، برنامه ای برای دیدن و آرام بخشی برای خوابیدن نخواهیم داشت. امسال هم فوتبال پر بود از ماجراهای مهیج و تراژیک از قبیل خوش شانسی های پرسپولیس (که باعث تغییر نام سیستم علی اصغری به فوتبال بین اللمللی شد)،بی عرضگی و بی غیرتی مدیر و مربی وبازیکنان پولکی استقلال ، ناکامی مجدد تربیت یزد در بازی آخر و عدم صعود به لیگ ، شاخ شانه کشیدن پگاه گیلان برای تمام تیم ها ،نمود مدیریت کلان کشور در فدراسیون فوتبال و تیم ملی، لیز خوردن جان تری در زدن پنالتی آخر به منچستر و حالا هم که جام ملت های ارو پاست و باقی قضایا. بچه های اتاق 619 نیز از دیر باز دستی در فوتبال داشته اند. از تحلیل های فنی- کارشناسی ابراهیم  و چرت زدن سعید از دقیقه پنجم به بعد که بگذریم، علاقه یکی از اعضای این اتاق به تیم ملی ایتالیا غیر قابل کتمان است( او را به عنوان حافظ منافع این تیم در مدیریت می شناسند) بطوریکه در هر پستی که بازی می کند یکی از بازیکنان ایتالیا در ذهن تداعی می شود:

 در دروازه بوفون، در خط دفاع کاناوارو (با اخلاق ماتاراتزی)، درگیر شدن گاتوزو، دادن پاس گل پیر لو، شوت راه دور دینوباجو، زدن گلهای حساس روبرتو باجو و Coaching تیم کاپلو بطوریکه

عدم حضور ایشان در بازی های دور قبل مدیریت، باعث رقم خوردن نتایج شناعت باری برای تیم شد .

اما دو شب پیش کابوسی دهشتناک به نام  هلند بر او و تیمش هبوط کرد و مزه شقاوت فوتبال را به او چشانید.

خالی از لطف نیست که نگاهی به SMS  هایی که ایشان در آن لحظات ثقیل برای مخلص ارسال داشته اند بیندازیم:

-         چرخش ایتالیا رو ببین حال کن

-         هلندیا بهترن ولی آخرش می بازن

-         از این تابلو تر آفساید ندیده بودم(بعد از گل اول)

-         ..... F(بعد از گل دوم)

-         دفاع ایتالیا فاجعه است

-         مزخرف ترین ایتالیایی بود که تا حالا دیدم

-         تا آخر سال مرخصی و اضافه کار نداری(بعد از گل سوم)   

 

سنتوری

 

بالاخره بعد از نزدیک به 4 ماه تلوزیون من درست شد. در جریان سوختن این تلوزیون هم می شد رد پایی از جناب مورفی دید بدین قرار که بعد از حدود 10 سال من 4 قسمت آخر یک سریال را دیدم و درست روزی که قرار بود قسمت آخر پخش شود با قطع و وصل برق یکی از مدارها سوخت وحسرت سریال بر دل بماند. البته این خود توفیق اجباری شد تا قید اخبار ورزشی و DVD   را بزنم ومدتی را با رادیو پیام سر کنم. جناب تعمیر کار با انصاف نیز چنان صورت حسابی جلوی من گذاشت که تقریبا از قیمت خود تلوزیون بیشتر بود و سوزشی در من ایجاد کرد که مدت ها فراموش نخواهم کرد(این سوزش حتی به ابراهیم هم سرایت کرد بطوریکه او هم یکبار با تعمیر کار تماس گرفت و حدود نیم ساعت با او جر و بحث کرد).

 روز بعد برای افتتاح طی یک عمل غیر فرهنگی ؛فیلم سنتوری را تهیه کرده و دیدم که بعد از آن دچار عذاب وجدان شدم به دو دلیل :یکی اینکه جناب مهرجویی فرمودند که دیدن نسخه غیر مجاز این فیلم حرام شرعی است و دیگر اینکه وقتم تلف شد. متاسفانه خالق گاو؛اجاره نشینها؛هامون؛ لیلا و چندین اثر ارزشمند دیگر از دوران اوج فاصله گرفته و سیر نزولی خود را با مهمان مامان(فیلمی که به نظر من به درد برنامه کودک می خورد) آغاز کرده است. فیلم که می خواست نگاهی انتقادی به مساله اعتیاد؛موسیقی و تعصب گرایی مذهبی داشته باشد تبدیل به ملغمه ای شد عاری از هنر. ساز سنتور که یکی از سمبل های موسیقی ایرانی است- با بازی تصنعی رادان(که ادای مضراب زدن را هم نمی توانست در بیاورد) ؛اهنگسازی ضعیف اردوان کامکار(ترکیب نا همگون  سنتور و جاز ) و صدای نخراشیده محسن چاووشی- تبدیل شد به مضحکه ای برای گرم کردن مجالس بزم واجرای کنسرت های پاپ. کارگردان که به گفته خود علاقه زیادی به سنتور داشته و می خواسته با این فیلم دین خود را به این ساز ادا کند متاسفانه در حق این ساز ظلم کرده است. ای کاش استاد قبل ساختن این فیلم نیم نگاهی به نمونه های مشابه خارجی(    Legend of 1900,Red Violin, Pianist )  یا حتی ایرانی(دلشدگان) می کرد تا متوجه می شد چگونه باید با محوریت ساز و موسیقی فیلم سا خت.

 

گرداب

دیگر آن آدم قبلی نبود.پژمرده بود. سنبل الطیب و گل گاو زبان هم سردرد هایش را تسکین نمی داد.با گرفتن مرخصی ساعتی زود از محل کار می رفت. مصرف شاخه های نورش تصاعدی بالا رفته بود.برای توصیف او نمی توانم یک عبارت جامع گیر بیاورم.غم لعنتی چشمهایش با من حرف می زد.می گفت عمر انسان را می ربایند و می روند.رخنه می کنند در وجود تو ، و در نیمه راه ناگهان –همان جایی که نباید- ناپدید می شوند.چشمانش را که می بست هیچ حقیقت صریحی را نمی شد از رخش دریافت.نیازی نبود تکرار کند:"به خدا قسم از همشون متنفرم،از یکی یکیشون...". از من موسیقی می خواست تا با آن درد این خوره ای که به جانش افتاده بود را تحمل کند."ماهور" و"یادگار دوست" را به او دادم.گرفت و سر در گریبان خود فرو برد و رفت.ای پدر این "شکست عشقی" بسوزد که اینگونه آدم را حرام می کند.اما من به او امیدوارم .مطمئنم با توجه به سماجت ذاتی که دارد،بعد از یک هفته چهره عبوس و غمزده و خشکش بازمی شودو دوباره از اول با یک سیم کارت جدید(ایرانسل)شروع می کند.

یاران ره عشق منزل ندارد                           این بحر مواج ساحل ندارد

جام رمضان

ماه رمضان  ویژگیهای خاص  خودش را دارد:

حلیم ،آش رشته،بوی  کالباس و الویه(کمیته بحران)،ربنا،زولوبیا، شب احیا، چشمای قرمزو پف آلود،سریالهای خنک،دیدن فک و فامیل به بهانه افطاری و "جام رمضان".

پس از قرعه کشی و قرار گرفتن تیم ما در گروه مرگ نوبت به انتخاب نفرات رسید. در ابتدا کادر فنی به علت بی انظباطی و عدم حضور مستمراینجانب در تمرینات ، ارزشهای اخلاقی را بر قابلیت های فردی مرجح دانسته و بنده را از تیم خط زدند. اما بار دیگر دست تقدیر دست مرا گرفت و اتوبوس جهانگردی اینبار از روی علی براتی(مدافع یارکوب و بازیکن فیکس) عبور کرد و او مجبور شد در بحبوحه بازیها برای مدت یک هفته به نوروز برود.بازیکن جایگزین براتی که تازه هم به جرگه متاهلین پیوسته بود در بازی تدارکاتی عملکرد ضعیفی داشت به نحویکه قادر به دویدن 20 متر هم نبود و اینگونه شد که افتخار پوشیدن پیراهن مدیریت نصیب من گردید.

ایندوره از مسابقات در سطح بسیار بالایی برگزار شد و تیمها با تمام قوا در اون شرکت کرده بودند به گونه ای که تمام بازیها یی که ما در آن بودیم حکم فینال زودرس را داشت و تیمها با انگیزه بسیار بالایی جلو ما ظاهر می شدند.بازی اول مقابل تیم اکتشاف (قهرمان دوره قبل) بود. در این بازی ما تیم  برتر بودیم ولی از آنجاییکه تیم ما را جادو کرده بودند 3-0  باختیم.تنها موقعیت ما شوت سرکش اینجانب بود که با فاصله میلی متری(حدود 7000میلی متر) از کنار در وازه به بیرون رفت.

بازی دوم با  R&D  بود. از این بازی بود که تیم ما مثل ایتالیا (مخصوصا در دفاع) بازی می کرد یعنی اول یکی دو گل دریافت می کرد وبعد با هزار بد بختی این گلها را جبران می شد. در نیمه اول 2 گل خوردیم ولی در دقایق پایانی بازی بود که طوفان حملات ما وزیدن گرفت و طی 5 دقیقه 3 گل زدیم.در این بازی تورج با یک گل،یک پاس گل، یک کارت زرد(کل کل با داور)و 2 تا ساق پا ستاره میدان بود.

بازی بعدی با امور کارکنان بود که بدون اطلاع نیم ساعت زود تر شروع شد.من تا رسیدم دیدم 2 تا گل خوردیم. دوباره طوفان شروع شد،شهرام توپ رو دزدید و یک پاس رو به جلو انداخت وتورج هم عین یک جوان 28 ساله به سمت توپ یورش برد(البته از اثرات Red Bull هم نباید غافل بود) و با دروازه بان تک به تک شد. من با توجه به سابقه  تورج انتظار یک شوت سهمگین را داشتم ولی او دروازه بان را هم دریبل کرد و پس از به ثمر رساندن گل به علت اندازه حرکت بالا(mv) و بریدن ترمز با یک ملق به کار خود پایان داد.2 دقیقه بعد باز شهرام توپ را دزدید وگل رو هم خودش زد و از طرفAFC به عنوان بازیکن برتر میدان شناخته شد.با این نتایج ما به دور بعد صعود کرده و حریف پژوهشگاه شدیم.

بازی با پژوهشگاه بسیار طوفانی آغاز شد بطوریکه در 5 دقیقه اول 3 گل خوردیم,  و در این لحظه بود که هر 4 بازیکن تیم می خواستند تعویض شوند. البته من وارد جزییات چگونه گل خوردن و مقصر آن نمی شوم چون در غیر اینصورت احتمال مامور خدمت شدن در آغاجاری زیاد خواهدبود.در نیمه دوم موتور گلزنی تیم روشن شد ولی پس از زدن یک گل دوباره خاموش شد . بازی 3-1 مساوی به پایان رسید  و پرونده ما تا سال دیگر بسته شد.

 

حاشیه:

-         علی براتی که به عنوان تماشاچی به سالن آمده بود جوری به من- که لباس و کفشی را که می بایست مال او باشد پوشیده بودم- نگاه می کرد گویی که ارث و میراث  آبا و اجدادیش را بالا کشیدم.

-         شهرام به جز مواقعی که بد بازی می کرد(ترشی زیاد خورده بود یا ساعت 8 شب تازه از خواب بیدار شده بود) عملکرد خوبی از خود به نمایش گذاشت.

-         ابراهیم به عنوان یک تماشاگر تیفوسی و وفادار در اکثر بازی ها حاضر بود که این حضور دلگرمی خاصی به بازیکنان هر دو تیم می بخشید.

 

 

 

آگهی ترحیم ۲

هوالباقی

 

دلم را از غمت "لوچی" شکستی          تمام رشته ها از هم گسستی

یقین دارم که در باغ  بهشتی                کنار "هایده" اکنون نشستی

بدینوسیله در گذشت مرحوم مغفور پرزور، خواننده تنور، لوچیانو پاواروتی (بزرگ خاندان اپرا) را به اطلاع  کلیه دوستان و آشنایان محترم می رساند.به همین مناسبت مجلس بزرگداشتی در کلیسای جامع شهر مودنا واقع در میدان پیاتزا با مداحی حاج "آندره بوچلی" برگذار می گردد.ضمنا مجلس هفت آن مرحوم نیز کنار مزار متوفی در گورستان رانگونه مونتاله با سخنرانی کشیش بنیتو کوچی بر پا خواهد شد.حضور شما سروران گرامی باعث شادی آن مرحوم و تسلی روح بازماندگان خواهد بود.

خانواده های:

پاواروتی –پرودی –کابایوانسکا-دیون –مارتین –کری –جان –استرایسند –ریچی -سیناترا-کلاپتون –دومنیگو-کارراس -بلوچی –دلگارچی -آنجلوتی – تورناتوره –لیپی –پربونی –موریکونه –والونته –چیپولینی –پالیوکا -کاپلو(حجازی)-تراپاتونی –مارچجیانی –دولیسکانی -مالدینی -غریبعلی بنی

داروگ

و تو آنگاه که قلب مرا با تراکتور نگاهت شخم میزدی بدون اینکه حتی قیمت آنرا بدانی و زمانی که نرم نرمک قدمی بر می داشتی تا هر از گاهی خودت را تکان دهی من تشنه باران بودم.سالها  گذشت و گیلدر به یورو تبدیل شد، دولت سقوط کرد اما حالا پنچری دل من جوری نیست که راحت بتوانی آنرا بگیری ،البته شاید بتوانی اگر روپا باشی ولی دیگر gratis نخواهد بود.در این مدت که من در حسرت باران بودم(دریغ از یک hint)، یاد تورا همواره بر دیوار ذهن خود چسباندم تا آن هم از لذت این حال محروم نگردد.من هنوز منتظرم تا بیایی ودر حالیکه کله ات بوی قرمه سبزی می دهد بسان قاصد روزهای ابری یک گوشه از این کویر وجود مرا بگیری.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود              زینهار ازاین بیابان این راه بی نهایت

تمام!

بیابان بی کران(کامکارها ۲)

پنجشنبه به اتفاق خانواده و استاد شهرام آقا به دیدن کنسرت کامکارها رفتیم(جای سعید که در کنسرت قبلی ما را همراهی کرد خالی بود).قد بلند،سبیل ،لباس و لهجه کردی مشخصه بارز جمعیتی بود که به دیدن این کنسرت آمده بودند.از میان افراد مشهور هم کمال پور تراب،رضا فرج پوری ،کامبیز گنجه ای، نوربخش و میرزا حبیب  بنی  آنجا بودند.پس از نیم ساعت تاخیر گروه 14 نفره (بر عکس گروههای دیگر که پس از چندی آب میروند ،گروه کامکارها در هر اجرا به تعدادشان افزوده می شود)در لباسهایی کاملا سفید(بسان اشباح) وارد شدند.قطعات کم و بیش با آنچه در کنسرت سال گذشته اجرا شد یکی بود .در ابتدا به مناسبت سال مولانا قطعه "بیابان بی کران" پس از اجرای گروه نوازی شروع شد:

کرانی ندارد بیابان ما                             قراری ندارد دل و جان ما

نکته جالب اجراهای اخیر این گروه یکسان سازی نقش خواننده و نوازنده(به قول خودشون مبارزه با خواننده سالاری) است به نحویکه اکثر اشعار یا به صورت گروهی خوانده می شود یا به صورت سوال-جوابی توسط چند خواننده زن یا مرد(کر) ادا می گردد.به عنوان مثال در قطعه "خانه ام ابریست"(نیما یوشیج) اشعار با همخوانی ارسلان و همسرش اجرا شد.پس از تکنوازی های تار و کمانچه توسط جوانان گروه و اجرای شعری از شاعر آمریکایی(ترجمه شاملو) ، حسن ختام قسمت اول بنام "بیاد مادر" با اشعاری از خیام نواخته شد:

جانی است که عقل آفرین می زندش           صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش

بسیاری از ابیات این قطعه با تکخوانی زنان (البته یک زمزمه بسیار خفیفی هم همزمان توسط یک مرد برای رفع کتی، آواز خانمها را همراهی می کرد) اجرا شد که این امر موجب تاسف،تاثر و تالم شدید پدر اینجانب- به علت پایمال شدن ارزشها و در خطر افتادن اسلام- گردید.پس از اتمام قسمت اول سفید پوشان سالن را ترک گفتند و اردوان(ته تغاری) برای تکنوازی سنتور به صحنه بازگشت و قطعه ای را به استاد و برادر بزرگ خود یعنی پشنگ تقدیم کرد..سبک نوازندگی سنتور اردوان با متاخران خود تفاوت بسیار دارد و بیشتر به نواختن پیانو می ماند تا سنتور.این امر منتقدانی هم دارد که می گویند باید از ساز ایرانی لحن و هویت ایرانی شنیده شود ولی بحر حال در اجرای زیبا وتکنیک بی نقص او شکی نمی توان کرد.در وقت استراحت هم شهرام آقا با دیدن برخی صحنه هاوجلوه های ویژه, یکی دو تا از آن "آه" های جانسوز که از دل بر می آید را به یاد علی آقا سر داد و تو جه عده ای راجلب نمود(حالا اینکه چرا وسط این همه آدم شهرام یکدفعه به یاد علی افتاده بود را باید از خودش پرسید).

 برای اجرای قسمت دوم (کردی) گروه با لباسهای بسیار زیبا تر از قسمت اول وارد شدند.رنگهای آبی(سروره)؛قرمزوسیز پوشش خانمهای گروه بود که با دکور چهلتیکه پشت صحنه هماهنگی جالبی داشت . مردها هم لباس کردی و گیوه پوشیده بودند. قطعات کردی امسال بر عکس پارسال بسیار شاد بود و همین امر شور و حال زیادی را در جمعیت به وجود آورد.قطعه اول به "تارا" تقدیم شده بود(بعدا فهمیدیم تارا همون دختر 2 ساله تپل مپل اردشیر بود که ردیف اول بغل مامانش بود و هر وقت خسته می شد برا ی خودش اون جلو اینور اونور می دوید).در ابتدای یکی از قطعات بیژن دف به دست گرفت-که با تشویق بسیار حاضران مواجه شد- و معنی واقعی دف نوازی را به جوانان گروه نشان داد. در این بین حضور یک عدد گربه هنر دوست که در میان جمعیت رفت و آمد می کرد بسیار با مزه بود.پس از پایان و رفتن گروه, طبق معمول پس از دست زدنهای متوالی گروه دوباره به صحنه بازگشت و آهنگ "اُتورای " که بسیار ضرب و ریتم تندی دارد را اجرا کرد.در این حین احساسات  دو تا از تماشاگر نما ها غلیان کرد و ایشان بار دیگر متاسفانه اسلام را در خطر انداخته ؛شروع به حرکات موزون کردی نمودند.حراست سالن هم با دیدن این صحنه به سرعت طی یک حمله گاز انبری به ایشان یورش برده و آنها را سر جایشان نشاندند!اعضای گروه هم که با دیدن این صحنه چشمهایشان گرد شده بودفوری سر وته آهنگ را هم آوردند تا مجوز اجرای شبهای بعدی لغو نشود.(در پست بعد قرار است ابراهیم گزارش کنسرت"گروه شمس و سماع گران قونیه"را بنویسد)

اطلاع رسانی

در پست غوغای عشقبازان علی آقا بنده را مورد عنایت قرار داده بودند.جا دارد اینجا اعتراف کنم که این مایه مباهات من بود تا در حاشیه بداهه ومرکب خوانی ایشان (در اجرای اخیر علی آقا برنامه را در دستگاه ماهور آغار کرده و به اوج رسیدند و در نهایت در دستگاه بیات لُر فرود آمدند) چند مضرابکی بر سیم بزنم.CD   اجرای اخیرپس ار طی مراحل اداری و اخذ مجوزهای لازم تحت عنوان "همنوا با بِن" در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

اما کنسرت شجریان از کف برفت. متاسفانه نحوه فروش بلیط و اطلاع رسانی آن چیزی در مایه های اطلاع رسانی علی به علیرضا آزادگان در آن سیزده بدر کذایی بود.بعد از سه روز علافی پشت اینترنت تا اومدیم بجنبیم دیدیم بلیط تمام شده و آب حتی به غوزک پا هم نرسیده.  CD کنسرت رو هم خریدم اما چون احتمالش هست که تو پاییز دوباره همین اجرا تکرار بشه؛ گوش نکردم تا نفهمم آخرش چی می شه!  سه چهار تا کنسرت خوب تا قبل از ماه رمضان هست که اگه برم گزارشش را خواهم داد.

لطفی

حال که علی آقا جملاتی از لطفی را در پست قبلی نقل قول! کردند بدنیست چند خطی هم در مورد کنسرت اخیرش بنویسم.

جمعه شب سعادتی دست داد تا با همراهی جناب زاهد زاده(از وقتی سعید رفته نروژ وشهرام هم به دیار متاهلین شتافته پیدا کردن همراه برای کنسرت بسی سخت گردیده است) میهمان زخمه های جادویی لطفی در کاخ نیاوران باشیم.حیاط کاخ مملو از جمعیت بود و افرادی مثل ه.ا.سایه،هماین خرم،مختاباد،علیرضا .... در میان آنها دیده می شد. سن زیر یک درخت کاج بزرگ روبروی کاخ قرار گرفته وبا شمع های بسیاری تزیین شده بود.بعد از 45 دقیقه تاخیر استاد در ردایی سر تا پا سفید وشمایلی درویشی وارد شد.بعد از اینکه لطفی تفالی به دو دیوانی که با خود آورده می زند برنامه با پیش در آمد شروع می شود.فضای عجیبی بود چون همزمان با نجوای تار نغمه کو کو ی دو پرنده ساز را همراهی می کرد.تنبک با تار همنواست و نا گهان زمانی که کسی انتظار آنرا نداشت لطفی لب به آواز می گشاید:

 "سرگشتگان کویت پروای سر ندارند       آشفتگان مویت از خود خبر ندارند"

این غزل با ترجیع بندهای قلندر مآبانه "یا دوست" که آدم را به یاد خانقاه می اندازد ادامه می یابد.صدای بم لطفی وسعت ندارد (جای خالی یک خواننده قدر کاملا محسوس بود) ولی به حال و هوای درویشی برنامه می آمد. در اینجا صدای تار بیشتر آدم را به یاد تنبور یا دو تار می اندازد. صدای لطفی به اوج می رسد وبیت زیر را می خواند:

 "شاه ما، شاه است و نامش مرتضی است        در دو عالم شاه ما شیرخداست"

بعد لطفی تار را به گوشه ای گذاشته و دف به دست می گیرد و قسمت اول با همنوازی سازهای کوبه ای تمام می شود.بعد از استراحت 45 دقیقه ای(در پست بعد به آن می پردازم) قسمت دوم با کمانچه نوازی آغاز می شود.لطفی کمانچه را هم استادانه می نوازد(بگذریم که ایشان سال گذشته فرمود کمانچه فقط کمانچه من و با اینکار جدلی را با اصحاب این ساز آغاز کرد). پس از کمانچه تفالی دیگر و سه تار نوازی شروع می شود:

"هوای عشق جانان در سرماست       جمال گلشن جان منظر ماست"

حسن ختام! بار دیگر همنوازی دف و تنبک است. کلا کنسرت بدیع و زیبایی بود و توانست تا حد زیادی دردی که در درون من با پرداختن 25000 تومان بابت بلیط ایجاد شده بود التیام! ببخشد. یادش به خیر 10 سال پیش اولین کنسرتم (ناظری و کامکارها) را با 500 تومان رفتم. مثل اینکه اقامت چند ساله استاد در خارج تفکرات چپگرایانه ایشان را به سرمایه داری تبدیل کرده و یا اینکه خواسته قیمت بلیط را با شان هنری خود متناسب کند. قیمت بلیط کنسرت(30000 تومان) تا آنجا که من یاد دارم از کنسرت شجریان و ناظری در اروپا هم  گرانتر است (برای کنسرت  ناظری در آمستردام 20 یورو دادیم و کنسرت شجریان هم دقیقا نمی دانم چقدر بود،امیدوارم روحی در کامنت ها مقدار دقیق آنرا بگوید).فقط سی محض مقایسه خدمتتان عرض کنم که بلیط کنسرت کامکارها 12000 تومان وبلیط ارکستر سمفونیک تهران با 50 نوازنده و خوانندگی سالار عقیلی در بهمن ماه گذشته 10000تومان بود.

آگهی ترحیم

      اوست پایدار

     سعید آرام جان من کجا رفتی نمی بینم       به میز تو نظر کردم تو را آنجا نمی بینم

   شدی فارغ ز درد و غم کنون که می روی نروژ    چقدر خوب شد که دیگر من تو را هرگز نمی بینم

با نهایت تاسف و تاثر از رفتن ناگهانی شادروان:

              مهندس سعید

دوستی مهربان-برادری دلسوز-پسری فداکار-همکاری لایق- ورزشکاری غیور و هنرمندی توانا را به اطلاع کلیه دوستان و همولایتی هایش می رسانم. به همین مناسبت مجلس شام آن مرحوم روز سه شنبه مورخ ۸/۳/۸۶ واقع در رستوران پنتری خیابان ویلا  با حضور متوفی برگزار می گردد. .حضور شما سروران گرامی باعث شادی روح آن مرحوم وتسلی خاطر بازماندگان خواهد شد.

 خانواده های داغدار:

حقیقت-نورعلیشاهی-سخاوتی-براتی-اظهر-حاجیلو-خسروی-حسن زادگان- متاله-

پر تقالی ..........

   

ماموریت

هفته پیش می بایست به یک ماموریت دو روزه می رفتیم.در این سفرتوفیق همراهی علی براتی که عمری را در سفرهای اداری سپری کرده و در حال شکستن رکورد مارکو پلو می باشد نصیبم شد.به علت نبودن بلیط اهواز؛ به شیراز رفتیم و از آنجا با راننده به سمت مقصد به راه افتادیم.مسیر بسیار زیبایی بود؛سر سبز و بکر که با مقدار زیادی چاشنی فقر در آمیخته بود. راننده هم آدم ساکت و محتاطی بود. در ابتدای مسیر رادیو را روشن کرد و ما مجبوربودیم به برنامه های متنوعی از قبیل کارو کارگر؛گفتگوی خانواده؛تفسیر سیاسی روز؛دعای روز دوشنبه ؛سخنرانی حجه الاسلام والمسلمین و.... غیره گوش فرا دهیم تا اینکه بعد از دو ساعت برنامه آواها و نواها با یک موسیقی  زیبا  شروع شد . من هم که از آهنگ خوشم آمده بود دست به گناه کبیره ای زدم و بدون اجازه آقای راننده صدای رادیو را اندکی زیاد کردم که این امر بر ایشان گران آمد و با چشم غره ای خفیف فورا رادیو را خاموش کرد!

فردای آنروز راننده دیگری با ما بود که بر عکس اولی لا ینقطع از هر دری حرف می زد و جابلقا را به جابلسا؛ری را به رم و بِن را به بُن وصل می کرد. هر جا هم که می رفتیم دنبال ما می آمد تا اینکه یک جا من از ایشان خواستم ما را با مسوول مربوطه تنها بگذارد. این امر نیز بر ایشان بسیار برخورد کرد به نحوی که تا آخر روز لام تا کام  چیزی نگفت.

روز آخر هم به شیراز رفتیم. شیراز طبق معمول زیبا و دوست داشتنی بود. بر حسب اتفاق علیرضا آزادگان را با شمایلی جدید آنجا دیدیم. آلبته این شمایل جدید باعث نمی شد که او ما را از عنایات خاص! خود محروم سازد. در خاتمه نیز با یک صحنه بسیار مهیج ؛فرهنگی و به قول علیرضا با کیفیت عالی "قمه کشی" مواجه شدیم که حقیربه علت مسایل یزدی- امنیتی به سرعت صحنه را ترک کردم .علاقه مندان می توانند برای دانستن جزییات بیشتر در این زمینه به آقایان براتی و یا آ زادگان مراجعه نمایند.  

 

غیر انتفاعی ۲

در پست قبلی نیم نگاهی به مدارس و بچه دبستانی های امروزی داشتم و از شهریه این مدارس شکوه کردم.حالا که عیب می جمله گفته شد بهتر است هنرش نیز گفته شود.

در دبستانهای مذکور از صبح تا ظهرکلیه دروس به زبان فارسی می باشد و بعد از ظهر تقریبا همان دروس به زبان انگلیسی ارایه می گردند که در اینصورت دانش آموز گرامی بعد از اتمام دبستان گلیم خود را کاملا از زبان انگلیسی بیرون خواهد کشید.البته پیشتر یعنی در دوران ما به زبان خارجی نیازی نبود....

در دبستان دخترانه دیگر از روسری و مانتو خبری نیست و حتی خانم معلم ها نیز کشف حجاب نموده اند.این امر موجب شده که پدران گرامی تقریبا یک روز در میان برای رسیدگی به وضعیت تحصیلی دلبندشان به مدرسه مراجعه کنند.

دیگر نه تنها از تنبیه خبری نیست بلکه اگر حتی کلمه ای رکیک نثار دانش آموز گردد فردای آنروز ولی محترم،اول و آخرمسئولین مدرسه و آموزش وپرورش ناحیه را یکی خواهد کرد.درست مثل زمان ما که ابزار آلات تنبیه متناسب با سن وتوان دانش آموز پیشرفته تر می شد بطوریکه سیر تکاملی آن بصورت: کشیدن گوش،پس گردنی،گذاشتن خودکار یا مداد لای انگشت ،سیلی،خط کش چوبی یا پلاستیکی،تیپا،ترکه انارمرطوب ، شلنگ و کابل برق بود.سال چهارم معلمی داشتیم ،بی پدر چنان با کابل بچه ها را می زد که از درد صدای شغال سر می دادند(اینجانب بالشخصه تمام موارد فوق را تجربه کردم بجز کابل که آنهم اگر سر بزنگاه از کلاس فرار نکرده بودم کلکسیونم کامل شده بود).

در خاتمه نگاهی نیز به ساعت ورزش این مدارس داشته با شیم.علاوه بر فوتبال و بسکتبال و ...که انتخابی است دانش آموزان باید بالاجبار شنا و ژیمناستیک را هم فرا بگیرند.باز من یاد مدرسه خودمان افتادم که در یک زمین خرایه پشت مدرسه 4 تا تایر پوسیده تریلی فرو کرده بودند و تمام بچه ها به دنبال یک توپ در هم می لولیدند. معلم ورزش هم هر 20 دقیقه یکبار در حالیکه دست راستش به سوتش و دست چپش به جای دیگری! بود از دفتر خارج می شد، 4 تا فحش می داد ودوباره بر می گشت و با مسئول دفترمشغول هر و کر می شد.

بله، ما ما چطور بزرگ شدیم و بچه های امروز چطور.به  قول یکی از دوستان: ای داد بیداد............

غیر انتفاعی1

زمانی که من کلاس پنجم بودم و می خواستم به ر اهنمایی برم به علت پاره ای مسایل فیزیولوژیکی نه در مدرسه تیز هوشان قبول شدم ونه در نمونه به همین جهت والدین محترم تصمیم گرفتند که بنده را در مدرسه "غیر انتفاعی" ثبت نام کنند.شهریه مدرسه در آن موقع 20 هزار تومان(ه ت) وجه رایج جمهوری اسلامی بود که در چهار قسط 5 هزار تومانی با کلی منت پرداخت شد.
اما چند شب پیش به یک مهمانی رفتم که چند تا بچه هم آنجا بودند.2 تا دختر دبستانی و 2 تا پسر راهنمایی.نکته جالب این بود که پسرا رفتن تو اتاق و نشستن پشت کامپیوتر و تا وقتی که من اونجا بودم یه ریز صدای مسلسل،توپ تانک فشفشه.....ازتو اتاقشون می آمد.دخترها هم توی حال مشغول بازی باPlaysatation2 شدند ولحظه ای(جز برای قضای حاجت) از جلوی تلوزیون جم نخوردن.دیگه از عروسک بازی،ماشین بازی،تفنگ بازی، خاله بازی ، تیله بازی و گل بازی خبری نبود.
و اما نکته جالت تر در رابطه این بچه ها ، مدرسه هاشون بود. برا ی یه فسقلی اول دبستان شهریه ثابت :750 ه ت ،ناهار:180 ه ت،کلاس زبان 120 ه ت و سرویس 180 ه ت که سر جمع می کنه یک میلیون ودویست و سی هزار تومان پرداخت شده بود.فقط سی محض اطلاعتون بگم که در کشور هلند شهریه یک دانشجوی هلندی مبلغ 1100 یورو در سال می باشد!!

دوبله

بعد از اینکه به مناسبت عید سعید فطر با سه روز تعطیلی روبرو شدیم تا به کوری چشم دشمنان شاد باشیم(نقل از مضمون)، تلوزین اقدام به پخش تعداد معتنا بهی فیلم سینمایی نمود.من هم در کنار کانون گرم خانواده این توفیق نصیبم شد تا هر از گاهی از این خیل عظیم فیلم ها حظی ببرم.این بهانه ای شد تا از دوبله های بسیار موتمن سیما بهره مند گردم که سه نمونه از آنها (یکی در همین ایام و دو تا مربوط به گذشته های نه چندان دور) را خدمتتان عارض! می گردم.

   - دو نفر با هم وارد کافه ای در یکی از شهرهای اروپا شده و گارسون از آنها سفارش میگیرد.اولی گفت من قهوه می خورم و دومی هم یک آب پرتقال سفارش داد.وقتی گارسون برگشت دو تا آبجو کف کرده تو ماگ نیم لیتری واسشون آورد.

  - قرار بود تلوزیون فیلم Ghost Dog  (Jim Jarmusch)  رو پخش کند.تعریف این فیلم رو زیاد شنیده بودم ، نشستم و تا آ خرشو دیدم.در ابتدای فیلم یک سرقت از خانه رییس یک باند گانگستری انجام شد و تا آخر فیلم به خاطر این دزدی 20-30  نفری کشته شدند.فرداش که از تورج سوال کردم چرا به خاطر یه دزدی مسخره این همه آدم کشته شدند گفت حسابی سر کار بودی!در هنگام دزدی دختر آقای رییس هم منزل تشریف داشتند و دزدان هم بعد دزدی همان کاری را کردند که برادران آب منگل در فیلم قیصر انجام دادند.من هم پشت دستم رو داغ کردم که دیگه فیلمی رو از کانال های خودی نبینم(بگذریم که بعدا فیلم Mystic River رو دیدم و دقیقا همون بلا سرم اومد چون در این فیلم هم برادران آب منگل سری به دختر Sean Penn  زده بودند.).

  - با سعید رفته بودیم سروش.بعد از اینکه از دیدن فیلم های  MBC2 خسته شدیم زدیم کانال3.تو این فیلم پسر جوانی داشت مخ یه دختر خانم رو می زد و می گفت : تو دیگه نباید با اون "پدر" ظالمت زندگی کنی و باید با من فرار کنی.بعد از اینکه پدر دخترک رو دیدیم به یکی معجزات دوبله پی بردیم چون پدر آن دختر 24-25 ساله تقریبا هم سن و سال خود دختر بود!!