لمس بر برف

آخرین نقش بر آخرین برگ در آخرین شلوغی شهر زده شده است. آن گوشه٬ آن خلوت٬ آن تاریکی. آیا دانستی که چشمها کورند٬ دلها مرده٬ زبانها لهجه دارند و بو در سرما یخ میزند؟ باید لمسش کنی. دیدگانت در این سیاهی مطلق با تو همراه نیست. دستهایت را بیرون بیاور. لمسش کن. لمس. لبانت در جستجویند با لمس. هنوز چشمانت را باز نگه داشته ای؟ چشم بر تاریکی باز گذاشتن استهزا عقل است. چشمانت بسته میشود٬ نه به عقل که به بی اختیاری. در حضورِ تماس در حسِ لمس.

این پُست زیر برف است. برای برف روبی و خواندن Ctrl+A را بگیرید

نظرات 6 + ارسال نظر
علیرضا دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 03:20 ب.ظ http://4pe

فکر کنم دوباره داری آنفولانزااااااا می گیری.

سعید دوشنبه 24 دی‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ب.ظ

ایده جالبی بود. آقا یکم در حد دیپلم بنویس ما هم بفهمیم

شهرام سه‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ق.ظ

عالی بود. خیلی خوشم اومد. نظر علیرضا رو جدی بگیر!

shazux سه‌شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:25 ب.ظ

baba!!!!
baba to dige ki hasty????
babaaaaaaaaaaaa!

خموش دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ http://www.13660705.blogfa.com

سلام
فوق العاده بود گرچه قبلا بارها این کار رو کرده بودم اما دلم خواست یه بار دیگه چشمامو بندمو برفو با دستام حس کنم راستی یکی ازفواید برف اینه که یادمون بیاد حس لامسه به اندازه بینایی قشنگه!

خموش سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:22 ب.ظ

سلام
از وقتی این پستو خوندم دلم میخاد یه گوشه رو پیداکنم که یه کم برف جمع شده و دوباره مثل هزار بار قبلی حس لامسه مو ببینم !!دیروز تو دانشگاه یه همچین گوشه ای رو دیدم .ولی نمی شد در حالی که بقیه با دوتا شاخ روی سر و یه لبخند عاقل اندر سفیه نگات میکنن!!این تجربه شیرین رو تکرار کرد!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد