بعد از بازگشت به دانشگاه٬اولین سو الی که پرسیدند در مورد تغییرات وضع ایران وطرح مبارزه با بد حجابی بود.من هم دیگر جانب آبروداری و محافظه کاری را کنارگذاشتم و واقعیت را گفتم.حالا باید منتظر پس لرزه ها و سوال های عجیب باشم!!!

تابلوی مفاهیم

آرزویش خوردن ساندویچ بود مثل یک شهری.ساندویچ گرم آزادی کمی پایین تر از میدان انقلاب بود و او هر روز با این رویا٬ مسیر خانه تا مدرسه را می پیمود. یک روز سوار مینی بوس جمهوری شد و به صورت اتفاقی با معلم دینی هم مسیر شد.معلم٬ انقلاب پیاده شد و برای اینکه ثابت کند استقلال مالی دارد او را هم حساب کرد.چشمان پسرک برقی زد و پولی را که حالا دیگر کرایه نبود محکم فشار داد.حالا همه چیز برای او آماده بود تا  طعم آزادی را  بچشد.  وقتی که به مقصد رسید٬کارگران مشغول عوض  کردن تابلو بودند. به تابلو که نکاه کرد٬ پاهایش سست شد.ساندویچی آزادی شده بود کتاب فروشی اسلامی!

 پ.ن.:این نوشته و اسامی در آن واقعی است.

حوا

گویندحوا وقتی زن آدم شد۵تا شانس نسبت به بقیه زنهای الان داشت:

 ۱.مادر شوهر نداشت ۲.خواهر شوهر نداشت۳.هوونداشت ۴.جاری نداشت ۵.شوهرش آدم بود!!!

حمله سگ

یک روزیک مرد در پارک مرکزی نیویورک قدم می زد.ناگهان دخترکی را دید که مورد حمله یک سگ قرار گرفته بود. او به طرف دخترک دوید٬شروع به جنگیدن با سگ کرد و موفق شد سگ را بکشد و دخترک را نجات دهد. پلیسی که واقعه را می دید به طرف مرد رفت و گفت:تو یک قهرمانی! فردا روزنامه ها می نویسند که:

'' یک نیویورکی جان دختر بچه ای را نجات داد.''

 مرد گفت اما من نیویورکی نیستم.پلیس گفت که خب می نویسند که:

'' یک آمریکایی جان دختر بچه ای را نجات داد.''

مرد گفت که من آمریکایی نیستم.پلیس پرسید: پس کجایی هستی؟

مرد جواب داد: ایرانی.

روز بعد روزنامه ها نوشتند:

''یک مسلمان افراطی سگ بی گناهی را کشت!''