مستان نو رسیدند

یک خانه پر ز مستان , مستان نو رسیدند
دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

بس احتیاط کردیم تا نشنوند ایشان
گویی قضا دهل زد بانک دهل شنیدند

جانهای جمله مستان , دلهای دل پرستان
ناگه قفس شکستند چون مرغ بر پریدند

مستان سبو شکستند , بر خنبها نشستند
یا رب چه باده خوردند یا رب چه مل چشیدند

من دی ز ره رسیدم قومی چنین بدیدم
من خویش را کشیدم , ایشان مرا کشیدند

آنرا که جان گزیند بر آسمان نشیند
او را دگر کی بیند ؟ جز دیده ها که دیدند

یک ساقیی عیان شد , آشوب آسمان شد
می تلخ از آن زمان شد , خیکش از آن دریدند
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد