...مهمان داشتم و داشتم فکر می کردم که شام چی درست کنم؟ ماکارونی راحت ترین و بهترین گزینه بود!!
روز بعد...
خواهرزاده ام تماس گرفت و مژده ماکارونی را برای ناهار میهمانان داد!
یک شب بعد...
ساعت ۱۰ دوستم تلفن کرد وگله که چرا خونه ما نمی آیی؟ما خیلی مشتاقیم که ببینیمت!!! بنده هم بدون رودربایستی گفتم خوب الان میام وتاکید کردم که شام خوردم (اصلا اهل تعارف نیستم) وقتی رسیدم خستگی از صورت خودش و خانمش می بارید و خانمش هم (با اعصاب خرد) داشت ماکارونی می پخت!!!!
نتیجه گیری فلسفی:ماکارونی به خودی خود غذای خوبی است!
نتیجه گیری اخلاقی:در بند تعارفات نباشیم!
نتیجه گیری کلی: کلا گفتم که یه چیزی نوشته باشم تا دوستان گله کم کنند!!!
(با من صنما دل یک دله کن گر سر ننهم آنگه گله کن
مجنون شده ام از بهر خدا زان زلف خوشت یک سلسله کن)
بیچاره من که مجبور بودم اون ماکارونی اولی رو بخورم
من که نفهمیدم ربط ماکارونی با صنم و زلف خوش چیه!
ماکارانیش با سس بود یا نه؟
می خواهین شام ماکارونی درست کنم، بیایین شام خونه ما !
کی به تو پذیرش داده خداییش؟؟