در تاکسی ۲

مدتی بود که نوشتن در اولویت کاری من نبود ولی از بس دوستان اصرار کردن چاره ای ندیدم جز اینکه مقداری از تراوشات ذهنی را بیرون بریزم.

                                             اندکی این مثنوی تاخیر شد      مهلتی باید که خون چون شیر شد 

در مسیر بازگشت به خانه سوار یک سمند مشکی شدم.مسیر مثل همیشه شلوغ و کثیف بود و من در این فکر بودم که چگونه عمر و زندگی انسانها در این بیغوله خفقان آور به یغما می رود.قیافه راننده به راننده تاکسی ها نمی خورد. یک پالتوی مشکی پوشیده بود و پشت یقه اش را نیز تا پشت  گردن بالا آورده بود.موهای جو گندمیش که کم کم داشت به سفیدی می گرایید در آ خرین پرتوهای غروب شکل زیبایی به خود گرفته بود. از اون راننده هایی بود که در مسیر برگشت به خانه چند تا مسافر هم می زنند.از حرف زدنش ملوم بود که بازاریه و در کار ترخیص کالا و ماشین الات است.بعد از ماندن پشت چند تا چراغ قرمز و دیدن ثانیه شمارهایی که که هر کدام گذران زمان را به تلخی در آن فضای وهم انگیز به رخ آدم میکشید به اول خیابان آپادانا رسیدیم. مسافری قوز کرده با یک کیف سامسونیت مشکی سنگین منتظر تاکسی بود. گفت سید خندان. از ته لهجش می شد فمهید که اصفهانیه.تاکسی حدود پنج شش متر اونور تر وایساد.مسافر وقتی که سوار شد در تاکسی رو خیلی محکم به هم زد.راننده با لحنی که عصبانیت در اون موج می زد گفت چه خبرته.مسافر گفت معذرت میخوام و کوتاه ترین زمان سکوت خاص خاکستری در تاکسی حکمفرما شد.مسافر کیفش را روی پایش گذاشت و از پنجره به بیرون خیره شد و باز هم سکوت و سکوت وسکوت ...........    

 

نظرات 7 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:57 ب.ظ

باحال بود

تورج سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:01 ب.ظ

خواهش می کنم دفعه دیگر به اصرار دوستان توجه نکن!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:07 ب.ظ http://manteghi.blogsky.com

سلام علیرضا ابراهیم ........ خوب نوشتین منتظر شما هستم

محمد ابراهیم چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:00 ق.ظ

علی جان!
نوع سمند رو ننوشتی!

siyavash سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 05:43 ق.ظ

siyavash

eeeeeee ali to hanoz mashin nakharidi? ey khasis? lol
hamine dige bad mishini to taksi ashege jolfe agaye ranande mishi? badam migi chera vasat harf dar miyaran

bro mashin bekhar to khoshnam bemoni

خانم ها سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:07 ق.ظ

ها این که گفتی یعنی چه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ب.ظ

من هم با نظر تورج موفق هستم چون داستانت هیچ پایانی نداشت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد