انگلیسی تر از انگلیسی

همکارهای من دراینجا وقتی می خواهندانگلیسی صحبت کنند اسامی خاص را هم ترجمه می کنند.مثلا میشاییل(Michael) را مایکل می گویند. دقیقا مثل این است که شمااسمتان یحیی باشدوبگویید من جان(John) هستم !!!

سپتامبر

چند روزی به سپتامبر مانده بود.ماباآن همه وحشتی که توانذارش راداده بودی می ترسیدیم از باران های سپتامبروبا وجود توصیه های موکدت نه بارانیی آورده بودیم باخودمان نه دل این که یورو خرج کنیم که هر یورو بود هشتصد تومان؛تومان آن زمان،می فهمی که؟! سپتامبرآن سال گذشت بی هیچ بارانی،حتی روز یازدهمش!وحالادوباره بازسپتامبررسیده است بدون تو، ودر نبودتواین دلهره باران است که خیس ترمان می کندهرزمان.جوانمرد یادت به خیر باد!

گوته می گوید: اگر ثروتمند نیستی مهم نیست، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند. اگر سالم نیستی، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند.اگر زیبا نیستی برخورد درست با زشتی هم وجود دارد. اگر جوان نیستی، همه با چهره پیری مواجه می شوند.اگر تحصیلات عالی نداری با کمی سواد هم می توان زندگی کرد. اگر قدرت سیاسی و مقام نداری، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست، اما اگر «عزت نفس» نداری، برو بمیر که هیچ نداری!

دعای غریبعلی

در خبر است که کسی در بن به مرض شب ادراری مبتلا شد!اطرفیان چاره آن دیدند که وی را به نزدغریب-دعانویس مشهورآن دیار- روانه کنندشایدافاقتی کند.مریض هم به آنچه گفته بودند عمل کرد. دیگرروزحال مریض پرسیدند که چگونه ای؟گفت: مرض قبلی سر جایش باقیست که هیچ،  اسهال هم شده ام(گلاب به رویتان)!!!

این واقعه حالا ضرب المثل شده در بن واگرکسی به توصیه های دیگران عمل کرده و نتیجه عکس گرفته باشدمی گویند٫٫غریپ دوواسه اولدی،، که به فارسی می شود٫٫دعای غریب شد،،!تصورکنیدکه بخواهیدجمله ای در همین وادی رابه انگلیسی بگویید!ترجمه لغت به لغت بعضی ازاین تعارفات معمول درفارسی خنده دار می شوددرانگلیسی:

گلاب به روتون= rose-water into your face

روم به دیوار=my face  to the wall

دور از جون=far away from your soul 

پر رو=full face

و...

بورس تحصیلی

یکی از انواع ایمیل هایی که مثل فورواردی ها به تواتر دریافت می شود ایمیل های افراد بعضا ناشناس مبنی برتقاضای پیدا کردن موقعیت ادامه تحصیل در خارج می باشد.شایداین لینک که توسط دوست عزیزم رضا به آگاهی بنده رسیده محک خوبی برای گرفتن بورس تحصیلی در انگلستان باشد.ضمناآخرین زمان ارسال فرم درخواست تا ۲۴ سپتامبر۲۰۰۷ (دوم مهرماه۱۳۸۶) می باشد.این هم از اطلاع رسانی...!!!

توضیح

۱- بعضی از خوانندگان محترم وبلاگ که قبلا ما را نمی شناختندوحالا کمی می شناسند٬گلایه می کننداز اصطلاحات غریب ونگرفتن مطلب.لازم دیدم این توضیح را بدهم که باوجوداین که ما(نویسندگان این وبلاگ) دوستانی هستیم با خاطره ها٬اتفاق ها ونوشته هایی مملوازشخصیت ها و اسامی تقریبا مشترک اما می کوشیم تا در حدی که امکان شرح وبسط وجود داشته باشد توضیح بدهیم که ماجرا در کجا اتفاق افتاده و منظور چه است٬ ولی اگر با تمام این تفسیرهاباز هم واژه ها غریب بودونامفهوم٬دیگرکاستی ها ازگردن ما ساقط است و بهتر است که شمابه بزرگواری خودتان ببخشید.بضاعت توضیح دادن وحرمت قلم همین قدربوده است لابد!!! 

۲- نمی دانم دقت کرده ایدمجید درخشانی برخلاف حسین علیزاده با دست چپ زخمه بر تار می زند.این هم جای سوال است که چرادر کنسرت های شجریان پسر سمت چپ پدر می نشیند؟شاید رازی داوینچی واردرمیان باشد!ویاشاید هم مشکل خطای دیدمن باشدوشما بتوانیدمثال نقضی بیاورید! 

۳- فرمانروای ملک سخن٬سعدی٬شمادوستان راچه زیبا توصیف کرده است:

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی        جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

سرود ملی

پیش درآمد:در بین ایمیل های فورواردی که هرروز به ما می رسدبعضی هاشان ارزش خواندن دارد!پست امروزراکه  مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» برای کسی نقل کرده اندعیناکپی- پیست می کنم.می دانم که صدای بعضی ها را درمی آورد ولی ارزشش رادارد!واماداستان:  

ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی‌فروش . . . بله. سبزی کم‌فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله.» فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:

عمو سبزی‌فروش! . . . بله.
سبزی کم‌فروش! . . . . بله.
سبزی خوب داری؟ . . بله.
خیلی خوب داری؟ . . . بله.
عمو سبزی‌فروش! . . . بله.
سیب کالک داری؟ . . . بله.
زال‌زالک داری؟ . . . . . بله.
سبزیت باریکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاریکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزی‌فروش! . . . بله.

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.»

فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ ۳۵، صفحۀ۲۸۶– ۲۸۷

قانون بقای...

روزی که تو سخت کار می کنی من در بسترآرمیده ام وروزی که من سر حال هستم تو مریض می شوی...یک روز توانتخاب می کنی وروزی دیگرمن انتخاب می شوم واین دلشوره است که هرروز دیگری را نوازش می کند!...وهفته من این گونه به پایان می رسدکه دلتنگی های عصر جمعه های تو به سمت من هجوم می آوردیکشنبه هابا اینکه مسیحی نیستم اصلا!ومن از این بیشتر لجم می گیردوقتی که می گویی همه چیزاینجا عین عدالت است و قانون بقا بر همه چیز حاکم!

پی نوشت:وقتی دیروز این پست را می نوشتم یاد آن نویسنده ای(وحکما شاعری) افتادم که درآن مراسم کذایی بزرگداشت غلامحسین ساعدی در دلفت شعری موهوم با مضمون زیرخواند(تا آنجا که حافظه ام یاری می کند) که البته برای خودشاعر هم سورپرایز بود(!):

بعد از ظهر سپتامبر... و سرقت رگ ها در امتداد جاده...آه صافو چه گونه باور می کنی؟... که... گیسوهای یکشنبه را پرونده سازی می کند!!!

پرسپولیس

بالاخره سرمربی پرسپولیس پس از ۳۰ سال آمد ایران٬ چه آمدنی!هنوز نیامده جمعیت استقبال کننده را که توی فرودگاه دید جوگیر شد و گفت که آمده است تاخون و قلبش را برای مردم بدهد!راستش معلوم شد که این آقا همانطور که خودش گفته بودفارسی راخوب حرف نمی زندواحتمالا به همین خاطریا نمی داند که قلب و خون چیست یا...؟!!البته اشکال ندارد زمان می برد تا به شرایط عادت پیدا کند.من از صمیم قلب و همین طورخونم(!) آرزو می کنم که این مربی ارزنده برای تیم مقابل ما که یکی دیگر آن را بسته خوب کار کندونشود لولوی سرخرمن!اگرروزی هم خدای ناکرده٬زبانم لال و روم به دیوار٬ نتیجه نگرفت همین مردم قلب شناس جوابش رابدون هزاران حرف غیر مرتبط (مثلا فرزندآن قطبی٬ رییس صداوسیمای زمان شاه معدوم)جوری بدهند که طرف باز دل و دماغ آمدن داشته باشدونرود به آنجایی که دیگران نی انداختند!!!   

سنگ ها

سرنوشت سنگ ها هم بی شباهت به سرنوشت ما آدمها نیست!درجامعه سنگ ها هم همه نوع سنگی پیدا می شود از سنگ سخت خاراگرفته تاسنگ تخت دارا!از سنگ بنا تا سنگ خلا!از سنگ پای قزوین تا سنگ آسیاب زیرین!وجه اشتراکشان سنگ بودنشان است و بس .حالاتوفیری نمی کندسنگ کلیه باشدیاچخماق؛سنگریزه باشدیاسنگ بزرگ که نشانه نزدن است!

سنگ های آزاده ی کامل

بدون شک سنگ فرش های خیابان تنهاسنگ هایی هستندکه همه را به یک چشم نگاه می کنندو فارغ از رنگ و نژاد ومذهب وجنس وموقعیت رهگذران پذیرای همه آنهاهستند.

سنگ های ناقض حقوق بشر 

 قلوه سنگ های سنگسار سنگ های مساله داری هستند که فعالان حقوق بشر خواستار بازنشستگی آنهاهستند.

سنگ استحاله شده و مبتذل

شایددر بین سنگ ها خوش تیپ ترین آنها سنگ های مرمروگرانیتی باشند.بعضی وقتها ممکن است دو سنگ از یک جنس باشندولی در جاهایی به کار  روند یا دچار گونه ای استحاله شوندکه یکی میزبان هزاران توریست شودبرای تماشا و دیگری پذیرای رفع حاجت غذا

نگاه جنسیتی

مرد باید در کشاکش روزگار سنگ زیرین آسیاب باشد.پس زن چی؟! 

سنگ شناسه

سنگ قبر شناسنامه همه ماست بعد از مرگمان.خوشا به حال آنهایی که هنوز کد ملی نگرفته اند! 

سنگ علیه سنگ

سنگی به چند سال شود لعل پاره ای         زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ

سنگ های علمی

بعضی سنگ ها مثل سنگ پوش(cap rock) وسنگ منبع(source rock)وسنگ مخزن(reservoir rock) و ...کلا هر نوع سنگی که مهندسان نفت با آن ها سروکار داشته باشند ومن را وارد مبحث زمین شناسی بکند وبعد از آن هم این پست سنگی ؛ خوب سنگ هایی هستندبه خدا!!! 

بی جنبه گی

دیروزناهاربا یک آقای افغانی آشنا شدم.ایران را خوب بلد بودونیم ساعتی در وصف ایران و  ایرانی نطق کرد!از فرهنگ و تمدن ایرانی؛از مهمان نوازی ایرانیان واز کار خوبی که ایران داشته(فکر کنم لاف می زد در غریبی ویا...در مسگرخانه که هیچ وقت صدا ندارد!)وخلاصه خیلی از ایران و ایرانی تعریف کرد.من نفهمیدم حرفهایش شوخی است یا جدی اما برای اینکه شرمنده نباشم گفتم که ما هم افغان ها را دوست داریم و علاوه بر اینکه مرزطولانی مشترک داریم چیز های مشترکتردیگری هم داریم وزود فیلم یاد قدیم ها کردو گفتم که قسمت زیادی از افغانستان امروزی روزگاری یکی از استانهای ایران بوده و مولوی و شیخ عبداله انصاری و...وداشتم بقیه شخصیت های معروف را به خاطر می آوردم که حرفم را قطع کرد و معذرت خواهی به دنبالش که اتوبوسش در حال حرکت است(به عنوان بهانه)ورفت!فکر کنم حالاکه بعد عمری یکی ازما تعریف کرده بودنبایدمی زدم توی پرش!!! کمی جوگیر شدم واغراق کردم؛خب بی جنبه ام دیگر!!!

نتیجه گیری اخلاقی-سیاسی:فکر  می کنم نباید قدرت(یا تاریخ!) داشته قدیم خود را به رخ قدرت نداشته حالای دیگران(مثل پاکستان-افغانستان-ترکمنستان-ازبکستان- آذربایجان-گرجستان-ارمنستان-کردستان عراق و ترکیه- قطر-کویت-بحرین و کلاهر کشوری که قبلا متعلق به امپراتوری پارس بوده و الان به هر علتی دیگر نیست)کشید!!!

غوغای عشقبازان

به لطف دوستان وزیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت!آلبوم جدید استاد شجریان به نام غوغای عشقبازان را گوش کردم و حالااصلا ناراحت نیستم که کنسرتش را از دست داده ام.برای من که خسته کننده بود وای به حال کسانی که به موسیقی سنتی علاقه ای ندارند و برای اهداف به خصوص به  کنسرت می روند!اگرعلیرضاهمراهی پیدا کرده باشد بدون شک این فیض عظیم را از دست نداده است!چرا که خوداز دلدادگان موسیقی سنتی است وهم دستی دارددر نوازندگی .شاهدمن هم دوکنسرت بدون تماشاگریست که افتخار همکاری با وی راداشته ام!!!باید منتظر گزارشش بود.

 

شهرکرد

راستش را بخواهید آدم از سواد جغرافیایی بعضی ها احساس ناامیدی می کند.تا می گویی شهرکرد؛ذهن ها به سمت کردستان نشانه می رود اما بر خلاف تصور خیلی ها شهرکردمرکزکردستان نیست وزبان مردمش کردی نیست ودر لهجه دهکردی* هم اثر قابل توجهی از کلمات کردی دیده نمی‌شود.جالب آنکه دامنه کلمات ترکی بیش از کلمات کردی در این لهجه‌است.زبان مردمان شهرکرد زبان پارسی ساسانی است که به مرور زمان تغییراتی در آن ایجاد گردیده‌است. استفاده از حرف «اُ» در زبان و یا افعال از مصادر پارسی خود دلیلی روشنی است که زبان مردم منطقه بیشتر به زبان پارسی پهلوی مرتبط است تا زبانی دیگر. بعنوان مثال افعالی همانند «وَخی» از مصدر«وَخسادن»، «بجُور» از مصدر «جُستن».ضمنا دهکرد در سایر مناطق کشور هم هست که اتفاقا آنها هم کرد نیستند مثلاً منطقه دهکرد در بروجرد یا منطقه دهکرد در جیرفت.«دژگـُرد» هم که دژی مستحکم در منطقه کوهستانی زاگرس بوده از دیگر وجوه تسمیه آن می باشد که با احتساب تسلط زبان عربی در دوران حکومت اعراب براحتی می‌توان دریافت که «دژگـُرد» با عوض شدن حروف «ژ» و «گ» که در الفبای عربی وجود نداشته به «دهکـُرد» تغییر کرده‌است.حتی می‌توان گفت که چنین دژهای نظامی همانند «چَمگـُرد» (چَمگـُردان امروزی)، «دژگـُرد» (شهرکرد امروزی)، «چـِلگـُرد» (چـِلگـِرد امروزی) و «بروگـُرد»(بروجرد امروزی) در ایران بسیار زیاد بوده‌است. نقل است که مانی پیامبر مانویان بدستور بهرام پادشاه ساسانی در «پیل آباد» که در نزدیکی «گندی شاپور» بوده‌است در زیر پای پیلان افکنده شد. اما آنان که با منطقهٔ چهارمحال و بختیاری آشنایی دارند می‌دانند که «پیل آباد» و یا فیل آباد امروزی در نزدیکی شهرکرد است نه اهواز.از اینرو براحتی می‌توان دریافت که تارخچهٔ این شهربه دوران ساسانیان و حتی شاید قدیمی تر از آن به هخامنشیان برسد!

پی نوشت:خویه..؟!راحت شدین..؟!همین را می خواستید که شهرکردرا به هخامنشیان پیوند بدهم؟!پس لطفا هی نگین شهرکرد نزدیک عراقه!!!

*دهکرد در قرن هفتم هجری قمری تحت سلطه اتابکان فارس و لرستان بود.در این محل پاسگاهی جهت تأمین عبور و مرور و رفع مایحتاج مسافران ساخته شده بود. بعدها وسعت یافت ودرشهریور ۱۳۱۴ شمسی به شهرکرد مبدل گردید.

ندانم راحت جانم؟!

پاتریک دوست و همکلاسی سابقمان یک فرانسوی با هوش بود که استعداد زیادی داشت در ایرانی شدن؛یک ایرانی بامرام وبامعرفت والبته بااخلاق بخصوص:برخلاف اینکه خیلی چیز ها می دانست؛در باره چیزی که نمی دانست اظهارنظرنمی کردومی گفت نمی دانم؛این نه به این معنی که من نمی دانم پس راحتم!

وبازبااینکه به خداوپیغمبر و بهشت و جهنم و... اعتقادی نداشت برای خودش کمیته امدادی بود درروسیه ومی رفت به آنجاوازکودکان بی سرپرست تیمارداری می کرد!

 پی نوشت:

  • امروز پرتاب شدم به گذشته و چندی به آن لحظات فکریدم.
  • کاش دوستان عزیزدیگر صاحب خانه هم می نوشتند تا این وبلاگ به روزمره گی نوشته های من نمی افتاد.
  • ممنون از بازدید کننده ها و ممنون تر از نظر دهنده ها؛اصلا لطف نوشته به خواننده اش است و به حکم یک جمله کلیشه ای معروف که تمام سرمایه فوتبال تماشاگرانش است؛خب به طریق مشابه وبلاگ هم.مخلص کلام:ازاینکه باماهمسفریدخوشحالیم! 

تبلیغات فرنگی

بعضی وقت ها آدم از دست تبلیغاتی که می اندازند توی صندوق پستی به ستوه می آید.با تمام زرق وبرقهای به کاررفته برای جلب نظر؛تبلیغات محترم مستقیما توسط اینجانب از صندوق پست وارد سطل آشغال می شوند!این مقدمه را گفتم تا حدس بزنید ... 

یک روز همه  داشتند از یکی از خانم های دم بخت همکاربه خاطر دعوت شدنشان به عروسی تشکر می کردند.عروس آینده از من پرسیدکه آیا کارت دعوت به دستم رسیده است یا خیر؟من(با کمی بغض و قیافه ناشی از حس مورد تبعیض ونژاد پرستی قرار گرفته شدن!!!)گفتم نه.بعد ازتوضیحاتی که در مورد شکل و شمایل پاکت قرمز کارت دعوت دادیادم آمدکه نامه رانخوانده به خیال آنکه تبلیغات است درسطل آشغال انداخته ام!

نکته ای که مرا لحظه ای به فکر فرو برد زمان عروسی بود که سه ماه دیگر بود!یاد زمانی افتادم که در بن روز قبل عروسی برای جشن فردا دعوت می شدیم!!!بابا برنامه ریزی!

یک نکته همین طوری دیگر هم این که این فرنگی ها اصلا نمی توانند مثل ما مدیریت بحران کنندفکر کنم به خاطر اینکه تجربه بحرانشان کمتر است از ما!