ندانم راحت جانم؟!

پاتریک دوست و همکلاسی سابقمان یک فرانسوی با هوش بود که استعداد زیادی داشت در ایرانی شدن؛یک ایرانی بامرام وبامعرفت والبته بااخلاق بخصوص:برخلاف اینکه خیلی چیز ها می دانست؛در باره چیزی که نمی دانست اظهارنظرنمی کردومی گفت نمی دانم؛این نه به این معنی که من نمی دانم پس راحتم!

وبازبااینکه به خداوپیغمبر و بهشت و جهنم و... اعتقادی نداشت برای خودش کمیته امدادی بود درروسیه ومی رفت به آنجاوازکودکان بی سرپرست تیمارداری می کرد!

 پی نوشت:

  • امروز پرتاب شدم به گذشته و چندی به آن لحظات فکریدم.
  • کاش دوستان عزیزدیگر صاحب خانه هم می نوشتند تا این وبلاگ به روزمره گی نوشته های من نمی افتاد.
  • ممنون از بازدید کننده ها و ممنون تر از نظر دهنده ها؛اصلا لطف نوشته به خواننده اش است و به حکم یک جمله کلیشه ای معروف که تمام سرمایه فوتبال تماشاگرانش است؛خب به طریق مشابه وبلاگ هم.مخلص کلام:ازاینکه باماهمسفریدخوشحالیم! 
نظرات 4 + ارسال نظر
میترا چهارشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ب.ظ

dargir hekamat shargh shode bud pas, shoma ha khob davatesh mikardin iran,ke tajrobe kone... shayad ye tajrobey tekrari...

رضا پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:13 ب.ظ

سلام علی
از اینکه با ما همسفری ،خوشحالی!

سارا خانم پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:33 ب.ظ http://biriaaa.blogsky.com

سلام رفیق ....... یاد گذشته ها ..........خوش به حال رفیقت ........که اینقدر صادق بوده

شهرام شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ق.ظ

از اینکه صاف و صادقی خوشم میاد. راستی برا نوشتن دلی لرزان و دستی پر صلابت و احساسی لطیف و وقت آزادی چون وقت آزاد تو میخواد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد