سپتامبر

چند روزی به سپتامبر مانده بود.ماباآن همه وحشتی که توانذارش راداده بودی می ترسیدیم از باران های سپتامبروبا وجود توصیه های موکدت نه بارانیی آورده بودیم باخودمان نه دل این که یورو خرج کنیم که هر یورو بود هشتصد تومان؛تومان آن زمان،می فهمی که؟! سپتامبرآن سال گذشت بی هیچ بارانی،حتی روز یازدهمش!وحالادوباره بازسپتامبررسیده است بدون تو، ودر نبودتواین دلهره باران است که خیس ترمان می کندهرزمان.جوانمرد یادت به خیر باد!

نظرات 3 + ارسال نظر
روح اله دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:03 ب.ظ http://bidad.persianblog.ir

بی آنکه نگاهت کنم گفتم هوا را برایت بارانی می کنم. قطره باران را که می دانی چیست؟ جوانمرد اگر بخواهد برایت باران هم می آورد حتی اگر چتر نداشته باشی که تمام لذت باران به آن است که خیست کند.

مامخلصیم داداشی!

آقا شهرام آقا سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:11 ق.ظ

برای اینکه نوازش قطره های باران را بر جسم و جانت حس کنی: باید عطش داشت/ باید تب داشت / باید که سوخت / باید بی او بود و کویر شد و آنگاه است که او را با عطش خواهی خواست / با تب و سوز او بودن خواهی ساخت / با او بودن را حتی در کویر هم تمنا خواهی کرد... و چون او بیامد باران رحمتش هم خواهد آمد.
ولی خودمونیم ها باز تب شاعریم گل کرد !

مگرتوراباشعرفرسنگ ها فاصله نبود؟!!

خموش سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:08 ب.ظ

واقعا زندگی به این سادگی است که شما و دوستانتان نشان میدهید؟؟!
اینطوری زندگی کردن آدم را میکشد!
یه چیز دیگه این وبلاگ خصوصیه؟؟شاید چند متر اونورتر هم یه خبرهایی باشه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد