گرداب

دیگر آن آدم قبلی نبود.پژمرده بود. سنبل الطیب و گل گاو زبان هم سردرد هایش را تسکین نمی داد.با گرفتن مرخصی ساعتی زود از محل کار می رفت. مصرف شاخه های نورش تصاعدی بالا رفته بود.برای توصیف او نمی توانم یک عبارت جامع گیر بیاورم.غم لعنتی چشمهایش با من حرف می زد.می گفت عمر انسان را می ربایند و می روند.رخنه می کنند در وجود تو ، و در نیمه راه ناگهان –همان جایی که نباید- ناپدید می شوند.چشمانش را که می بست هیچ حقیقت صریحی را نمی شد از رخش دریافت.نیازی نبود تکرار کند:"به خدا قسم از همشون متنفرم،از یکی یکیشون...". از من موسیقی می خواست تا با آن درد این خوره ای که به جانش افتاده بود را تحمل کند."ماهور" و"یادگار دوست" را به او دادم.گرفت و سر در گریبان خود فرو برد و رفت.ای پدر این "شکست عشقی" بسوزد که اینگونه آدم را حرام می کند.اما من به او امیدوارم .مطمئنم با توجه به سماجت ذاتی که دارد،بعد از یک هفته چهره عبوس و غمزده و خشکش بازمی شودو دوباره از اول با یک سیم کارت جدید(ایرانسل)شروع می کند.

یاران ره عشق منزل ندارد                           این بحر مواج ساحل ندارد

نظرات 3 + ارسال نظر
علی دوشنبه 21 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 06:49 ب.ظ

گر بر سر نفس خود امیری مردی
گر بر دگران خرده نگیری مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی

همان عاشق سابق سه‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:30 ق.ظ

وصف تکرار شدن تکراریها خود حدیث تکراری دیگریست.امّا چه کنیم که به تکرار مبتلاییم...

سمیه و علی دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 06:37 ب.ظ http://kolbeyema.blogsky.com/

زندگی واسه ما آدما مثل دفتر ??? برگه اولش خوش خط مینویسی و دوست داری به اخرش برسی وسطاش خسته میشی بد خط مینویسی و هی برگه حروم میکنی اما اخرش که رسید جا کم میاری حسرت میخوری که چرا برگه هاشو حروم کردی

همیشه شاد باشین
در کلبه مون منتظرتون هستیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد