و تو آنگاه که قلب مرا با تراکتور نگاهت شخم میزدی بدون اینکه حتی قیمت آنرا بدانی و زمانی که نرم نرمک قدمی بر می داشتی تا هر از گاهی خودت را تکان دهی من تشنه باران بودم.سالها گذشت و گیلدر به یورو تبدیل شد، دولت سقوط کرد اما حالا پنچری دل من جوری نیست که راحت بتوانی آنرا بگیری ،البته شاید بتوانی اگر روپا باشی ولی دیگر gratis نخواهد بود.در این مدت که من در حسرت باران بودم(دریغ از یک hint)، یاد تورا همواره بر دیوار ذهن خود چسباندم تا آن هم از لذت این حال محروم نگردد.من هنوز منتظرم تا بیایی ودر حالیکه کله ات بوی قرمه سبزی می دهد بسان قاصد روزهای ابری یک گوشه از این کویر وجود مرا بگیری.
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زینهار ازاین بیابان این راه بی نهایت
تمام!
عالی بود!خیلی خندیدم!راستی داروگ یعنی ...؟
بدون آنکه بگویی حرف دلت را می خوانم و می نویسم ۲ که بدانی تمامت دریافت شد
و در این وبلاگ چه دیشتن دیشتنی هست! تو گویی از ۷۵٪ هم گذشته و به دو تا یکی رسیده! آه ...
البته نه خسته بود نگاهت و نه ناجوانمردانه. لذت نگاهت که به دیوار چسبیده بود را خودش هم با آن حال کرد. آقا از خنده روده بر شدم :)))))))))))))))))))))))))))
و مرغ نگاهت را در ماکروویو به تماشا نشستم تا آن زمان که چون اشک چشمانت خشک شد... وای چه شبی بود... سعید را می گویم که هنوز هم که هنوز است مشامم پر از عطر خوش آگین لذت مرغ است
این که نوشته بودی خنده دار بود؟؟!
وقتی خوندمش فکر کردم ادبیه ولی وقتی نظراتو خوندم ...میتوانید چهره ام راتصور کنید؟