داروگ

و تو آنگاه که قلب مرا با تراکتور نگاهت شخم میزدی بدون اینکه حتی قیمت آنرا بدانی و زمانی که نرم نرمک قدمی بر می داشتی تا هر از گاهی خودت را تکان دهی من تشنه باران بودم.سالها  گذشت و گیلدر به یورو تبدیل شد، دولت سقوط کرد اما حالا پنچری دل من جوری نیست که راحت بتوانی آنرا بگیری ،البته شاید بتوانی اگر روپا باشی ولی دیگر gratis نخواهد بود.در این مدت که من در حسرت باران بودم(دریغ از یک hint)، یاد تورا همواره بر دیوار ذهن خود چسباندم تا آن هم از لذت این حال محروم نگردد.من هنوز منتظرم تا بیایی ودر حالیکه کله ات بوی قرمه سبزی می دهد بسان قاصد روزهای ابری یک گوشه از این کویر وجود مرا بگیری.

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود              زینهار ازاین بیابان این راه بی نهایت

تمام!

نظرات 6 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:54 ق.ظ http://4pe....

عالی بود!خیلی خندیدم!راستی داروگ یعنی ...؟

روح اله سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ http://bidad.persianblog.ir

بدون آنکه بگویی حرف دلت را می خوانم و می نویسم ۲ که بدانی تمامت دریافت شد

علی سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:04 ب.ظ http://khoroush.persianblog.ir

و در این وبلاگ چه دیشتن دیشتنی هست! تو گویی از ۷۵٪ هم گذشته و به دو تا یکی رسیده! آه ...

سعید سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:02 ب.ظ

البته نه خسته بود نگاهت و نه ناجوانمردانه. لذت نگاهت که به دیوار چسبیده بود را خودش هم با آن حال کرد. آقا از خنده روده بر شدم :)))))))))))))))))))))))))))

روح اله سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:34 ب.ظ http://bidad.persianblog.ir

و مرغ نگاهت را در ماکروویو به تماشا نشستم تا آن زمان که چون اشک چشمانت خشک شد... وای چه شبی بود... سعید را می گویم که هنوز هم که هنوز است مشامم پر از عطر خوش آگین لذت مرغ است

خموش سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ق.ظ

این که نوشته بودی خنده دار بود؟؟!
وقتی خوندمش فکر کردم ادبیه ولی وقتی نظراتو خوندم ...میتوانید چهره ام راتصور کنید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد