ندانم راحت جانم؟!

پاتریک دوست و همکلاسی سابقمان یک فرانسوی با هوش بود که استعداد زیادی داشت در ایرانی شدن؛یک ایرانی بامرام وبامعرفت والبته بااخلاق بخصوص:برخلاف اینکه خیلی چیز ها می دانست؛در باره چیزی که نمی دانست اظهارنظرنمی کردومی گفت نمی دانم؛این نه به این معنی که من نمی دانم پس راحتم!

وبازبااینکه به خداوپیغمبر و بهشت و جهنم و... اعتقادی نداشت برای خودش کمیته امدادی بود درروسیه ومی رفت به آنجاوازکودکان بی سرپرست تیمارداری می کرد!

 پی نوشت:

  • امروز پرتاب شدم به گذشته و چندی به آن لحظات فکریدم.
  • کاش دوستان عزیزدیگر صاحب خانه هم می نوشتند تا این وبلاگ به روزمره گی نوشته های من نمی افتاد.
  • ممنون از بازدید کننده ها و ممنون تر از نظر دهنده ها؛اصلا لطف نوشته به خواننده اش است و به حکم یک جمله کلیشه ای معروف که تمام سرمایه فوتبال تماشاگرانش است؛خب به طریق مشابه وبلاگ هم.مخلص کلام:ازاینکه باماهمسفریدخوشحالیم! 

تبلیغات فرنگی

بعضی وقت ها آدم از دست تبلیغاتی که می اندازند توی صندوق پستی به ستوه می آید.با تمام زرق وبرقهای به کاررفته برای جلب نظر؛تبلیغات محترم مستقیما توسط اینجانب از صندوق پست وارد سطل آشغال می شوند!این مقدمه را گفتم تا حدس بزنید ... 

یک روز همه  داشتند از یکی از خانم های دم بخت همکاربه خاطر دعوت شدنشان به عروسی تشکر می کردند.عروس آینده از من پرسیدکه آیا کارت دعوت به دستم رسیده است یا خیر؟من(با کمی بغض و قیافه ناشی از حس مورد تبعیض ونژاد پرستی قرار گرفته شدن!!!)گفتم نه.بعد ازتوضیحاتی که در مورد شکل و شمایل پاکت قرمز کارت دعوت دادیادم آمدکه نامه رانخوانده به خیال آنکه تبلیغات است درسطل آشغال انداخته ام!

نکته ای که مرا لحظه ای به فکر فرو برد زمان عروسی بود که سه ماه دیگر بود!یاد زمانی افتادم که در بن روز قبل عروسی برای جشن فردا دعوت می شدیم!!!بابا برنامه ریزی!

یک نکته همین طوری دیگر هم این که این فرنگی ها اصلا نمی توانند مثل ما مدیریت بحران کنندفکر کنم به خاطر اینکه تجربه بحرانشان کمتر است از ما!

روز پدربااندکی تاخیر

چه حالی پیدا می کنید وقتی بخواهید یک روز آخر هفته را تا دلتان بخواهدبخوابیداماساعت۶ صبح صدای تلفن بیدارتان کند؟!و تازه متوجه شویدکه روز پدر هست و تازه ترآنکه این روزهم هیچ سنخیتی با شماندارد جز اینکه تصادفاهم اسم امام هستید و طبیعتا بالقوه پدر !!!من هم این روز را با اندکی تاخیر به عموم پدرهای بالفعل وبالقوه تبریک می گویم.امید که پدر معقولی برای بچه هایمان باشیم!

پی نوشت: این هم شعری است ازپروین اعتصامی که یک مداح حزب باد بن درمراسم مخصوص آقایان جور دیگری می خواند:

کسی که ناز مرا می کشید پدر بود            کسی که حرف مرا می شنید پدر بود

کسی که گنج به دستم سپرد بود پدر          کسی که رنج به پایم کشید پدر بود

کسی که شیره جان می مکید من بودم        کسی که حرف مرا می شنید پدر بود

...

*توضیح آنکه پدر موجود در ابیات بالا دو جنسی می باشد!!!

بازیگر

سالها پیش همسایه ای داشتیم که زندگی آنها خیلی متاثر از فیلم هایی بودکه پخش می شد. مثلا یک روز باهم دعوا می کردند (مثل سریال آیینه) و روزبعد زن را می دیدی نشسته با سینی چای پیش شوهرش که در کوچه مشغول تعمیر ماشین بودوگل می گفتندوگل می شنیدندوچیزهای دیگری که مارا یارای دیدن نبود!اگرهم بودیارای نوشتن نیست!!! 

دیدن این گونه صحنه ها در آن زمان و در آن محیط کوچک برای ذهن کوچکتر من همیشه پر از پرسش بود و این تلقی را به من می داد که این هاخودشان نیستندودارند فیلم بازی می کنند!این فقط تصور من نبود.برادر(دوقلویم) هم همین طور فکر می کرد و این باعث شده بودکه ما(دونفری!) به این نتیجه تکراری برسیم که همه بازیگر هستیم!و روی عمل هر کسی هم حساس باشیم واسمی بگذاریم(توجیه خوبی است نه؟!)مثلا کسی   بود که اصلاکشاورزی به او نمی آمد امااو سعی می کرد که با فیلم بازی کردن خودش را به عنوان یک کشاورز جا بزند.به او می گفتیم در نقش رعیت!

حالا هم همین حکایت همچنان باقیست.بازی کردن در نقش نویسنده٬ روشنفکر٬ ملی گرا ٬مذهبی٬سیاسی٬فیلسوف٬ رییس٬منتقد٬ فیلم شناس٬دانشمند٬عاشق٬ تبعیدی٬ وطن پرست و هرچیز دیگری خیلی راحت است فقط ملزوماتی می خواهد مثل اتاقی بهم ریخته پر از  کتاب فلسفی و سیاسی و شعرو روزنامه وسیگار برگ وموزیک سنتی وکلاسیک و پاپ و پوسترهای شریعتی ومصدق وچه گوارا وپیراهن سفید وریش و به فراخور حال سمبولی ...وصدالبته زبان پربیان! 

 چرا راه دور می روید نگاهی به اطرافتان بیاندازیدتا به صحت و سقم نوشته ام پی ببرید.

پی نوشت:از وقتی این را نوشته ام جلوی آیینه هستم!!!به قول سیاوش LOL

 

دعا

این روزهاشدیدا هوای بیداد و خروش کرده ایم وهنوز هم نفهمیده ایم که هک کردن پرشین بلاگ کار خودی ها بوده یا غیر خودی ها! کاردیگری نتوانیم کردن جزدعا؛آن هم اگراز سقف بالاتر برود!خدایا این دو را به آغوش گرم اینترنت باز گردان!

خاطره

همیشه این گونه نیست که زیاد بودن مراجع اطلاعاتی( آنهم از نوع ایرانی) به سود باشد چه بسا که گاهی باعث سر در گمی یا نا امیدی هم می شود!
روز های اولی که رسیده بودم آلمان٬دنبال ایرانی می گشتم تا اطلاعاتی در مورد آخن کسب کنم.از شانس خوب من دانشکده ما تحت محاصره انواع مغازه ایرانی بود.ازسوپرمارکت٬ رستوران و فست فود گرفته تا آریشگاه٬ کافی نت٬ روزنامه٬ طلا٬ ساعت و وسایل موسیقی فروشی.با وجود کثرت ایرانیان بنده به اندازه ارزنی نتوانستم اطلاعات کسب کنم که هیچ٬ یک کارت تلفن هم به قیمت دوبرابر قیمت جاهای دیگردر پاچه خودانداخته دیدم(بعدا این را فهمیدم!).چند روز پیش که برای خرید سبزی قورمه به سوپر مارکت ایرانی رفته بودم ٬خاطرات گذشته تجدید شد و روزی یادم آمد که من ذوق زده داشتم صفحات مجله و روزنامه هارا  ورق می زدم .ناگهان ندایی بر آمد که هی آقا آنها خواندنی نیست٬ فروشی است و مارا مجبور کرد که بر خلاف میل بخریم!

اصولا مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود اما وقتی که باران بیاید ٬هوا سرد باشد ٬خودت هم تنبل باشی ٬ حس خرید هم نباشدو مومن هم نباشی! چند بار گزیده شدن ازچندین سوراخ قابل توجیه است!!!