عمر

حتما تا حالا از جاده سربالایی کوهی با ماشین بالا رفتین. از دور که نگاه می کنید سربالایی خیلی هیجان انگیزناک به نظر می رسه اما وقتی وارد خود سربالایی می شید چیزی ازش احساس نمی کنی و فقط یه جاده صاف می بینید. حالا حکایت عمر ماست. اون قدیما که بچه بودم وقتی یکی رو می دیدم که ۲۷ سالشه پیش خودم می گفتم Oh My God!!! چقدر مسنه و فکر می کردم باید الان خیلی حالیش باشه. امروز که این پست رو می نویسم می بینم خودمم ۲۷ سالمه!!!! انگار همین پارسال بود که ۲۶ بودم. فکر می کنم همچین زیاد بارم نیست و دیگه هیچ سنسی به این عددا ندارم. دیگه الان تو خود سربالایی هستیم.  خدا به دادمون برسه وقتی +۳۰ بخوایم بشیم. چه شود!!!! آمما به قول خیام باید به جای ماتم گرفتن گفت:

این قافله عمر عجب می گذرد                               دریاب دمی که با طرب می گذرد

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شهرام سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:14 ب.ظ

آخه!!!!!!! خیلی هم دلتو با گفته خیام خوش نکن. اون فرصت و ابزار طرب در دست داشت من و تو چی؟

ابراهیم چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:24 ب.ظ

حکایت عشق پرواز است و شکوه پرواز هواپیما که دل از زمین می کند. خود که مسافر باشی نه عشقی داری نه شکوهش را درک میکنی.

روحی چهارشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:33 ب.ظ http://bidad.persianblog.com

مگه اون موقع تو انگلیسی هم بلد بودی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد