سفر شمال

از آخرین باری که رفتم خونه و یه سری به خانوادم زدم یه چند ماهی میگذشت. دیگه همه تو خونه شاکی شده بودن که چرا نمیای. از تعطیلی نیمه شعبان استفاده کردم و رفتم شمال خونمون. تو اتوبوس واسه خودم برنامه ریزی کردم که کجاها برم و دوستامو ببینم. معمولا بین 5 تا 6 ساعت تا خونمون راهه. اما جاده به حدی شلوغ بود که این راهو 7.5 ساعته رفتم. رسیدم خونه بخاطر خستگی زیاد زود رفتم خوابیدم. حتی سریال نرگس رو هم ندیدم. صبح روز بعد با صدای بارون از خواب بیدار شدم. بارون شدیدی در حال بارش بود و من رو یاد بارون های سپتامبر مینداخت. مطمئن بودم که این بارون تا چند روز ادامه داره. خلاصه تموم برنامه هام بهم ریخت. با این وجود این فرصت داشتم که بعد ازظهرها بعد از صرف ناهار با صدای دلنواز قطرات بارون که روی شیروونی خونه فرود میومدند و شرشر آب ناودون و یه موسیقی لایت بدون صدا!!! به خواب برم.
روز آخری که خونه بودم یکی از بستگان اومد خونمون. میون صحبتهاش حکایت با مزه ای تعریف کرد. می گفت شخصی بوته کدویی رو می بینه که زیر یه درخت گردو روییده بود. با خودش میگه خدایا تو به این بوته نحیف، میوه بزرگ و سنگین دادی و به درخت به این بزرگی، میوه ای کوچیک و سبک. تو این فکر ها بود که یهویی !! یکی از گردو ها می افته رو سرش. اونوقته که خدا رو شکر می کنه که جای گردو کدو نیوفتاده رو سرش.
نتیجه گیری اخلاقی این قصه با خودتون.
نتیجه گیری فلسفی: قبل از سفر ، اول یه نگاهی به پیش بینی آب و هوا در 24 ساعت آینده بندازین تا مثه من مجبور نشین با صدای بارون بخوابید.
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:21 ب.ظ

بمیرم برات سعید که از بی موضوعی به چه حکایتها یی رو آوردی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد