ما و نانوایی

ابراهیم:" سعید این آرد چی شد؟"
سعید: "ساکت باش ابله ."
علیرضا:" نه با اون آرد اصلا نمیشه نون درست کرد چون ابراهیم رو کیسه اش نشسته بود."
تورج تو صف نون:" پس این نون چی شد ؟ اگه تا 5 ثانیه دیگه حاضر نشه اسماتون رو تو بدان مینویسم و میزنم پشت شیشه."
ابراهیم:" تقصیر من چیه آرد رو باید بدن به من تا من تحویل بگیرم؟"
بلاخره آرد میاد. علی که تازه صبحانه اش رو خورده وارد نونوایی میشه.
علی: "خوبه هاااا."
همه برق از چشاشون می پره .
علی ادامه میده:" این آردها منو یاد مرگ موشی میندازه که اون پیرزن موقع خود کشی خورده بود و بعد دل و روده اش ریخته بود بیرون."
در این لحظه علیرضا با سرعت در حالی که جلو دهنش رو گرفته از نونوایی خارج میشه.
تورج به علیرضا میگه: "پس چی شد؟"
علیرضا هم تندی میگه:" باشه."
سعید میخواد خمیر درست کنه. رو به ابراهیم میگه:" پس این آب چی شد؟"
ابراهیم : "ساکت باش ایدیوت."
حالا از 5 ثانیه تورج یک ساعت و 10 دقیقه و 25 ثانیه گذشته.
تورج:" اگه تا 3 ثانیه دیگه نون درست نشه هر 4 تاییتون رو میندازم تو تنور."
علیرضا نیست.پس میشه بدون دستکش هم خمیر را ورز داد. علی تنور را روشن کرده. بسلامتی اولین نون رو توتنور میزنه. حالا تورج به روش های فیزیکی متوسل شده چون از اون 3 ثانیه مهلت 20 دقیقه و 15 ثانیه اش گذشته...
بالاخره سعید نون خوش عطر و برشته را از تنور در میاره. اشک شوق توچشمای تورج جمع میشه. ابراهیم دستاشو میشوره و یادش میاد که دیشب باید حموم میرفته. علیرضا ماسک سفید بهداشتیشو بر میداره و آماده میشه که از اون نون بخوره. علی هم با صدای بلند میگه :"خوبه هاااا نون بربریه هاااااا"

قابل توجه اونایی که میگن ما عرضه اداره یک نونوایی رو هم نداریم
نظرات 6 + ارسال نظر
نرگس یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:15 ب.ظ http://azrooyesadegi.blogsky.com

یاد پت و مت افتادم البته شما بیشترید...اما خب... یادتونه میخواستن مرغ درست کنند؟؟

محمد ابراهیم دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 07:38 ق.ظ

تورج تو چی میکشی اونجا!

[ بدون نام ] دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:19 ق.ظ

تو از کجا فهمیدی که برق از چشمای "همه" پرید.

تورج دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 04:40 ب.ظ

یک دیوونه خونه نمونه!! فقط برای وادار کردن سعید به تکان خوردن یک پروژه ملی لازمه!!. علی و علیرضا که جای خود دارند. حالا اینا کم بودند این دو تا مایه دق (ابراهیم و علی ب) هم اضافه شدند.

روح اله سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:42 ق.ظ http://bidad.persianblog.com

واقعا ثابت شد که بلد نیستین. خوشم میاد که یه سوژه بهتون دادم که حداقل فکر کنم یکی دو روزی سرگرمتون کرده

شهرام سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:11 ب.ظ

شاطر جان ! قربون دستت، دو تا خاش خاشیشو زود بفرست بیاد دکون. کله پاچه سرد میشه ها !!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد