ساعت ۱۰ جلسه شروع می شد. به ساعتم یه نگاهی انداختم. ۱۰:۰۵. یه نیم ساعتی تا محل برگزاری جلسه راهه. خیال کرده بودم جلسه بعدازظهربرگزار میشه.
با سرویس تاکسیرانی اداره حرکت کردیم. آقای راننده که انگار سمندشو تازه از کارخانه تحویل گرفته بود. می خواست ماشینشو آب بندی کنه. بیشتر از ۵۰ تا تو بزرگراه نمی رفت. ماشینای عقبی با بوق و چراغ ما رو بدرقه می کردند.
رسیدیم سر کوچه. از سرکوچه تا ساختمان برگزاری جلسه حدود یک مایلی راهه. سرکوچه یه تراکتور!!!!!!! داره خیلی ریلکس کندتر از لاکپشت حرکت می کنه. من تو این چندین سالی که تو تهران بودم تراکتور تو شهر ندیده بودم چه برسه به اون لحظه و اون مکان.
یاد کارتون مورچه و مورچه خوار و اون اتوبوس جهان گردی افتادم. می گن اتفاقات ناخواسته پشت سر هم پیش میان. یکی می گفت اگه رو یه تکه نون مربا بمالی بعد نون رو بندازی هوا و بذاری که بیفته زمین مطمئن باش از طرفی که مربا مالیدی رو زمین می افته.
PS: زیادم به جلسه دیر نرسیدم
نکته مهم اینه که به جلسه دیر نرسیدی...
این یک مایل خیلی شیک بود...
Che gone mishavad dar inja finglish nevesht? Man koli comment mikhastam bezaram natonestam, in oham to word typidam copy past kardam
Sivash jaan please do Alt+Shift
سعید منظورت از ۵۰ تا مایل بر ساعت هست دیگه نه؟
من یه بار به این کار و انجام دادم (مربا مایدن به نون ) ولی از طرف دیگه ای که مربایی نبود پایین اومد! ولی در کل جالب بود چون منو یاد قدیم می انداخت (همون مورچه خور و مورچه)