سنگ ها

سرنوشت سنگ ها هم بی شباهت به سرنوشت ما آدمها نیست!درجامعه سنگ ها هم همه نوع سنگی پیدا می شود از سنگ سخت خاراگرفته تاسنگ تخت دارا!از سنگ بنا تا سنگ خلا!از سنگ پای قزوین تا سنگ آسیاب زیرین!وجه اشتراکشان سنگ بودنشان است و بس .حالاتوفیری نمی کندسنگ کلیه باشدیاچخماق؛سنگریزه باشدیاسنگ بزرگ که نشانه نزدن است!

سنگ های آزاده ی کامل

بدون شک سنگ فرش های خیابان تنهاسنگ هایی هستندکه همه را به یک چشم نگاه می کنندو فارغ از رنگ و نژاد ومذهب وجنس وموقعیت رهگذران پذیرای همه آنهاهستند.

سنگ های ناقض حقوق بشر 

 قلوه سنگ های سنگسار سنگ های مساله داری هستند که فعالان حقوق بشر خواستار بازنشستگی آنهاهستند.

سنگ استحاله شده و مبتذل

شایددر بین سنگ ها خوش تیپ ترین آنها سنگ های مرمروگرانیتی باشند.بعضی وقتها ممکن است دو سنگ از یک جنس باشندولی در جاهایی به کار  روند یا دچار گونه ای استحاله شوندکه یکی میزبان هزاران توریست شودبرای تماشا و دیگری پذیرای رفع حاجت غذا

نگاه جنسیتی

مرد باید در کشاکش روزگار سنگ زیرین آسیاب باشد.پس زن چی؟! 

سنگ شناسه

سنگ قبر شناسنامه همه ماست بعد از مرگمان.خوشا به حال آنهایی که هنوز کد ملی نگرفته اند! 

سنگ علیه سنگ

سنگی به چند سال شود لعل پاره ای         زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ

سنگ های علمی

بعضی سنگ ها مثل سنگ پوش(cap rock) وسنگ منبع(source rock)وسنگ مخزن(reservoir rock) و ...کلا هر نوع سنگی که مهندسان نفت با آن ها سروکار داشته باشند ومن را وارد مبحث زمین شناسی بکند وبعد از آن هم این پست سنگی ؛ خوب سنگ هایی هستندبه خدا!!! 

اطلاع رسانی

در پست غوغای عشقبازان علی آقا بنده را مورد عنایت قرار داده بودند.جا دارد اینجا اعتراف کنم که این مایه مباهات من بود تا در حاشیه بداهه ومرکب خوانی ایشان (در اجرای اخیر علی آقا برنامه را در دستگاه ماهور آغار کرده و به اوج رسیدند و در نهایت در دستگاه بیات لُر فرود آمدند) چند مضرابکی بر سیم بزنم.CD   اجرای اخیرپس ار طی مراحل اداری و اخذ مجوزهای لازم تحت عنوان "همنوا با بِن" در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت.

اما کنسرت شجریان از کف برفت. متاسفانه نحوه فروش بلیط و اطلاع رسانی آن چیزی در مایه های اطلاع رسانی علی به علیرضا آزادگان در آن سیزده بدر کذایی بود.بعد از سه روز علافی پشت اینترنت تا اومدیم بجنبیم دیدیم بلیط تمام شده و آب حتی به غوزک پا هم نرسیده.  CD کنسرت رو هم خریدم اما چون احتمالش هست که تو پاییز دوباره همین اجرا تکرار بشه؛ گوش نکردم تا نفهمم آخرش چی می شه!  سه چهار تا کنسرت خوب تا قبل از ماه رمضان هست که اگه برم گزارشش را خواهم داد.

بی جنبه گی

دیروزناهاربا یک آقای افغانی آشنا شدم.ایران را خوب بلد بودونیم ساعتی در وصف ایران و  ایرانی نطق کرد!از فرهنگ و تمدن ایرانی؛از مهمان نوازی ایرانیان واز کار خوبی که ایران داشته(فکر کنم لاف می زد در غریبی ویا...در مسگرخانه که هیچ وقت صدا ندارد!)وخلاصه خیلی از ایران و ایرانی تعریف کرد.من نفهمیدم حرفهایش شوخی است یا جدی اما برای اینکه شرمنده نباشم گفتم که ما هم افغان ها را دوست داریم و علاوه بر اینکه مرزطولانی مشترک داریم چیز های مشترکتردیگری هم داریم وزود فیلم یاد قدیم ها کردو گفتم که قسمت زیادی از افغانستان امروزی روزگاری یکی از استانهای ایران بوده و مولوی و شیخ عبداله انصاری و...وداشتم بقیه شخصیت های معروف را به خاطر می آوردم که حرفم را قطع کرد و معذرت خواهی به دنبالش که اتوبوسش در حال حرکت است(به عنوان بهانه)ورفت!فکر کنم حالاکه بعد عمری یکی ازما تعریف کرده بودنبایدمی زدم توی پرش!!! کمی جوگیر شدم واغراق کردم؛خب بی جنبه ام دیگر!!!

نتیجه گیری اخلاقی-سیاسی:فکر  می کنم نباید قدرت(یا تاریخ!) داشته قدیم خود را به رخ قدرت نداشته حالای دیگران(مثل پاکستان-افغانستان-ترکمنستان-ازبکستان- آذربایجان-گرجستان-ارمنستان-کردستان عراق و ترکیه- قطر-کویت-بحرین و کلاهر کشوری که قبلا متعلق به امپراتوری پارس بوده و الان به هر علتی دیگر نیست)کشید!!!

انتقاد

تا حالا شده از خودتون بپرسید که چقدر انتقاد پذیر هستید. خیلیها در جواب خودشونو آدم انتقاد پذیری معرفی می کنن اما کافیه یه انتقاد کوچیک ازشون بکنی. اینجاست که یا اصلا قبول نمی کنن و یا بعدا طوریکه ضایع نشن خودشونو اصلاح می کنن. بعضی ها هم که امکان داره حال منتقد بیچاره رو بگیرن و اونو با گل یکسان کنن. همونطوری که براتی و علی همدیگرو با گل یکسان کردند.

یادمه دوستی از صدای شجریان خیلی خوشش می اومد و گاهی اوقات صدای استاد رو با صدای بلند گوش می کرد. گاهی وقتا که بهش اعتراض می کردیم صدای بلند گوی رایانه (کامپیوتر سابق) رو زیادتر هم می کرد. نمونه دیگه همین مربی تیم فوتبالمون که علیرغم اینکه خودشو مقصر می دونه زیر با انتقاد ها نمیره.

تو این ایام بی موضوعی آقا علی آقا تقریبا وبلاگ رو هر روز به روز کردند. جا داره که از ایشون و شهرداری آخن تشکر کنیم (چشم میرم میشورم) ایشالا که روحیه ایشان الگویی باشه واسه هممون

یه خورده هم دانشمند بازی: بعد از دو ماه سردرگمی و سر و کله زدن با مقاله های مختلف٬ امروز بعد از جلسه با سوپروایزرهام فهمیدم که هیچی نفهمیدم!!!

کارت پارک

مدتهاست که تابلوهای کارت پارک در گوشه و کنار شهر به چشم می خورند و در کنار آن آدمهایی چوب به دست که قبلا لباس فرم نداشتند و حالا دارند. شاید در مرحله اول دریافت پول از مردم برای پارک خودروهایشان در کنار خیابان اینطور به نظر آید که  این کار تلاش برای تشویق مردم به عدم استفاده از خودرو شخصی وکاهش حجم ترافیک باشد. امّا انگار این رویه مانند بیشتر کارهای مافقط محلّی برای درآمد بیشتر برای شهرداری بدون ایجاد امکانات یا خدمات متناسب با آن شده است. به این معنی که هر جا تراکم و ازدحام برای پارک ماشین وجود داشته باشد یا به عبارتی مشتری دایمی داشته باشد پس باید کارت پارک هم باشد. کنار خیابانی که تا همین چند هفته پیش می توانستی به رایگان خوردرو خود را پارک کنی پس از افتتاح یه مجموعه فرهنگی در آن نزدیکی و پارک متناوب خودروها سر و کله پارکبانان شهرداری هم پیدا شد. حال سوال اینجاست این خیابان با یک ماه پیش چه فرقی کرده؟ چه امکانات یا خدماتی اضافه از قبل ارایه می گردد که باید در قبالش وجهی پرداخت کرد؟ جز این است که خودروها در همان فضای باز در زیر آفتاب و باران پارک شده اند ووجود پارکبانان محترم نیز فقط جهت دریافت پول است (جدیدا این سیستم مکانیزه شده و شما پول را به دستگاه میدهی و پارکبانی هم نیست) و زحمت باز کردن گره های ترافیکی و یا حتی تذکر به خودروهایی که دوبل پارک کرده اند را نمیدهند. آیا این وجوهی که از مردم دریافت میشود صرف ایجاد پارکینگ خواهد شد؟ اصولا مگر اول باید پول پارک را داد بعد پارکینگ ساخته شود؟ 

غوغای عشقبازان

به لطف دوستان وزیرپا گذاشتن قوانین کپی رایت!آلبوم جدید استاد شجریان به نام غوغای عشقبازان را گوش کردم و حالااصلا ناراحت نیستم که کنسرتش را از دست داده ام.برای من که خسته کننده بود وای به حال کسانی که به موسیقی سنتی علاقه ای ندارند و برای اهداف به خصوص به  کنسرت می روند!اگرعلیرضاهمراهی پیدا کرده باشد بدون شک این فیض عظیم را از دست نداده است!چرا که خوداز دلدادگان موسیقی سنتی است وهم دستی دارددر نوازندگی .شاهدمن هم دوکنسرت بدون تماشاگریست که افتخار همکاری با وی راداشته ام!!!باید منتظر گزارشش بود.

 

شهرکرد

راستش را بخواهید آدم از سواد جغرافیایی بعضی ها احساس ناامیدی می کند.تا می گویی شهرکرد؛ذهن ها به سمت کردستان نشانه می رود اما بر خلاف تصور خیلی ها شهرکردمرکزکردستان نیست وزبان مردمش کردی نیست ودر لهجه دهکردی* هم اثر قابل توجهی از کلمات کردی دیده نمی‌شود.جالب آنکه دامنه کلمات ترکی بیش از کلمات کردی در این لهجه‌است.زبان مردمان شهرکرد زبان پارسی ساسانی است که به مرور زمان تغییراتی در آن ایجاد گردیده‌است. استفاده از حرف «اُ» در زبان و یا افعال از مصادر پارسی خود دلیلی روشنی است که زبان مردم منطقه بیشتر به زبان پارسی پهلوی مرتبط است تا زبانی دیگر. بعنوان مثال افعالی همانند «وَخی» از مصدر«وَخسادن»، «بجُور» از مصدر «جُستن».ضمنا دهکرد در سایر مناطق کشور هم هست که اتفاقا آنها هم کرد نیستند مثلاً منطقه دهکرد در بروجرد یا منطقه دهکرد در جیرفت.«دژگـُرد» هم که دژی مستحکم در منطقه کوهستانی زاگرس بوده از دیگر وجوه تسمیه آن می باشد که با احتساب تسلط زبان عربی در دوران حکومت اعراب براحتی می‌توان دریافت که «دژگـُرد» با عوض شدن حروف «ژ» و «گ» که در الفبای عربی وجود نداشته به «دهکـُرد» تغییر کرده‌است.حتی می‌توان گفت که چنین دژهای نظامی همانند «چَمگـُرد» (چَمگـُردان امروزی)، «دژگـُرد» (شهرکرد امروزی)، «چـِلگـُرد» (چـِلگـِرد امروزی) و «بروگـُرد»(بروجرد امروزی) در ایران بسیار زیاد بوده‌است. نقل است که مانی پیامبر مانویان بدستور بهرام پادشاه ساسانی در «پیل آباد» که در نزدیکی «گندی شاپور» بوده‌است در زیر پای پیلان افکنده شد. اما آنان که با منطقهٔ چهارمحال و بختیاری آشنایی دارند می‌دانند که «پیل آباد» و یا فیل آباد امروزی در نزدیکی شهرکرد است نه اهواز.از اینرو براحتی می‌توان دریافت که تارخچهٔ این شهربه دوران ساسانیان و حتی شاید قدیمی تر از آن به هخامنشیان برسد!

پی نوشت:خویه..؟!راحت شدین..؟!همین را می خواستید که شهرکردرا به هخامنشیان پیوند بدهم؟!پس لطفا هی نگین شهرکرد نزدیک عراقه!!!

*دهکرد در قرن هفتم هجری قمری تحت سلطه اتابکان فارس و لرستان بود.در این محل پاسگاهی جهت تأمین عبور و مرور و رفع مایحتاج مسافران ساخته شده بود. بعدها وسعت یافت ودرشهریور ۱۳۱۴ شمسی به شهرکرد مبدل گردید.

ندانم راحت جانم؟!

پاتریک دوست و همکلاسی سابقمان یک فرانسوی با هوش بود که استعداد زیادی داشت در ایرانی شدن؛یک ایرانی بامرام وبامعرفت والبته بااخلاق بخصوص:برخلاف اینکه خیلی چیز ها می دانست؛در باره چیزی که نمی دانست اظهارنظرنمی کردومی گفت نمی دانم؛این نه به این معنی که من نمی دانم پس راحتم!

وبازبااینکه به خداوپیغمبر و بهشت و جهنم و... اعتقادی نداشت برای خودش کمیته امدادی بود درروسیه ومی رفت به آنجاوازکودکان بی سرپرست تیمارداری می کرد!

 پی نوشت:

  • امروز پرتاب شدم به گذشته و چندی به آن لحظات فکریدم.
  • کاش دوستان عزیزدیگر صاحب خانه هم می نوشتند تا این وبلاگ به روزمره گی نوشته های من نمی افتاد.
  • ممنون از بازدید کننده ها و ممنون تر از نظر دهنده ها؛اصلا لطف نوشته به خواننده اش است و به حکم یک جمله کلیشه ای معروف که تمام سرمایه فوتبال تماشاگرانش است؛خب به طریق مشابه وبلاگ هم.مخلص کلام:ازاینکه باماهمسفریدخوشحالیم! 

تبلیغات فرنگی

بعضی وقت ها آدم از دست تبلیغاتی که می اندازند توی صندوق پستی به ستوه می آید.با تمام زرق وبرقهای به کاررفته برای جلب نظر؛تبلیغات محترم مستقیما توسط اینجانب از صندوق پست وارد سطل آشغال می شوند!این مقدمه را گفتم تا حدس بزنید ... 

یک روز همه  داشتند از یکی از خانم های دم بخت همکاربه خاطر دعوت شدنشان به عروسی تشکر می کردند.عروس آینده از من پرسیدکه آیا کارت دعوت به دستم رسیده است یا خیر؟من(با کمی بغض و قیافه ناشی از حس مورد تبعیض ونژاد پرستی قرار گرفته شدن!!!)گفتم نه.بعد ازتوضیحاتی که در مورد شکل و شمایل پاکت قرمز کارت دعوت دادیادم آمدکه نامه رانخوانده به خیال آنکه تبلیغات است درسطل آشغال انداخته ام!

نکته ای که مرا لحظه ای به فکر فرو برد زمان عروسی بود که سه ماه دیگر بود!یاد زمانی افتادم که در بن روز قبل عروسی برای جشن فردا دعوت می شدیم!!!بابا برنامه ریزی!

یک نکته همین طوری دیگر هم این که این فرنگی ها اصلا نمی توانند مثل ما مدیریت بحران کنندفکر کنم به خاطر اینکه تجربه بحرانشان کمتر است از ما!

روز پدربااندکی تاخیر

چه حالی پیدا می کنید وقتی بخواهید یک روز آخر هفته را تا دلتان بخواهدبخوابیداماساعت۶ صبح صدای تلفن بیدارتان کند؟!و تازه متوجه شویدکه روز پدر هست و تازه ترآنکه این روزهم هیچ سنخیتی با شماندارد جز اینکه تصادفاهم اسم امام هستید و طبیعتا بالقوه پدر !!!من هم این روز را با اندکی تاخیر به عموم پدرهای بالفعل وبالقوه تبریک می گویم.امید که پدر معقولی برای بچه هایمان باشیم!

پی نوشت: این هم شعری است ازپروین اعتصامی که یک مداح حزب باد بن درمراسم مخصوص آقایان جور دیگری می خواند:

کسی که ناز مرا می کشید پدر بود            کسی که حرف مرا می شنید پدر بود

کسی که گنج به دستم سپرد بود پدر          کسی که رنج به پایم کشید پدر بود

کسی که شیره جان می مکید من بودم        کسی که حرف مرا می شنید پدر بود

...

*توضیح آنکه پدر موجود در ابیات بالا دو جنسی می باشد!!!

بازیگر

سالها پیش همسایه ای داشتیم که زندگی آنها خیلی متاثر از فیلم هایی بودکه پخش می شد. مثلا یک روز باهم دعوا می کردند (مثل سریال آیینه) و روزبعد زن را می دیدی نشسته با سینی چای پیش شوهرش که در کوچه مشغول تعمیر ماشین بودوگل می گفتندوگل می شنیدندوچیزهای دیگری که مارا یارای دیدن نبود!اگرهم بودیارای نوشتن نیست!!! 

دیدن این گونه صحنه ها در آن زمان و در آن محیط کوچک برای ذهن کوچکتر من همیشه پر از پرسش بود و این تلقی را به من می داد که این هاخودشان نیستندودارند فیلم بازی می کنند!این فقط تصور من نبود.برادر(دوقلویم) هم همین طور فکر می کرد و این باعث شده بودکه ما(دونفری!) به این نتیجه تکراری برسیم که همه بازیگر هستیم!و روی عمل هر کسی هم حساس باشیم واسمی بگذاریم(توجیه خوبی است نه؟!)مثلا کسی   بود که اصلاکشاورزی به او نمی آمد امااو سعی می کرد که با فیلم بازی کردن خودش را به عنوان یک کشاورز جا بزند.به او می گفتیم در نقش رعیت!

حالا هم همین حکایت همچنان باقیست.بازی کردن در نقش نویسنده٬ روشنفکر٬ ملی گرا ٬مذهبی٬سیاسی٬فیلسوف٬ رییس٬منتقد٬ فیلم شناس٬دانشمند٬عاشق٬ تبعیدی٬ وطن پرست و هرچیز دیگری خیلی راحت است فقط ملزوماتی می خواهد مثل اتاقی بهم ریخته پر از  کتاب فلسفی و سیاسی و شعرو روزنامه وسیگار برگ وموزیک سنتی وکلاسیک و پاپ و پوسترهای شریعتی ومصدق وچه گوارا وپیراهن سفید وریش و به فراخور حال سمبولی ...وصدالبته زبان پربیان! 

 چرا راه دور می روید نگاهی به اطرافتان بیاندازیدتا به صحت و سقم نوشته ام پی ببرید.

پی نوشت:از وقتی این را نوشته ام جلوی آیینه هستم!!!به قول سیاوش LOL

 

دعا

این روزهاشدیدا هوای بیداد و خروش کرده ایم وهنوز هم نفهمیده ایم که هک کردن پرشین بلاگ کار خودی ها بوده یا غیر خودی ها! کاردیگری نتوانیم کردن جزدعا؛آن هم اگراز سقف بالاتر برود!خدایا این دو را به آغوش گرم اینترنت باز گردان!

خاطره

همیشه این گونه نیست که زیاد بودن مراجع اطلاعاتی( آنهم از نوع ایرانی) به سود باشد چه بسا که گاهی باعث سر در گمی یا نا امیدی هم می شود!
روز های اولی که رسیده بودم آلمان٬دنبال ایرانی می گشتم تا اطلاعاتی در مورد آخن کسب کنم.از شانس خوب من دانشکده ما تحت محاصره انواع مغازه ایرانی بود.ازسوپرمارکت٬ رستوران و فست فود گرفته تا آریشگاه٬ کافی نت٬ روزنامه٬ طلا٬ ساعت و وسایل موسیقی فروشی.با وجود کثرت ایرانیان بنده به اندازه ارزنی نتوانستم اطلاعات کسب کنم که هیچ٬ یک کارت تلفن هم به قیمت دوبرابر قیمت جاهای دیگردر پاچه خودانداخته دیدم(بعدا این را فهمیدم!).چند روز پیش که برای خرید سبزی قورمه به سوپر مارکت ایرانی رفته بودم ٬خاطرات گذشته تجدید شد و روزی یادم آمد که من ذوق زده داشتم صفحات مجله و روزنامه هارا  ورق می زدم .ناگهان ندایی بر آمد که هی آقا آنها خواندنی نیست٬ فروشی است و مارا مجبور کرد که بر خلاف میل بخریم!

اصولا مومن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود اما وقتی که باران بیاید ٬هوا سرد باشد ٬خودت هم تنبل باشی ٬ حس خرید هم نباشدو مومن هم نباشی! چند بار گزیده شدن ازچندین سوراخ قابل توجیه است!!!
 

 


 

خسته نباشید ژنرال

جان به لب شدیم تا بالاخره این بازی تمام شدو چقدر هم خوب تمام شد!حالا ما ماندیم و حوضی که آبش تا زانو هم نمی رسد!باز هم ممنونیم از شما  آقای ژنرال که مارا بیشتر از این آزار ندادید.لطفا چیزی نگویید.عادت کرده ایم.این نیز بگذرد!

 

دوران جنگ

خوب به یاد دارم روزی راکه پدربرای آبیاری در باغ مانده بودبی خبرازهمه جا و من شده بودم

پیامبرش!خبر آتش بس راکه دادم خداراشکر کردامامن در دنیای کودکانه خودم بودم و ناراحت ازاین موضوع!آه...چه دورانی بود!

چه دورانی ؟... دوران همکلاسی جدیدجنگ زده!

چه عروسی هایی؟..عروسی های اسلامی بدون دست و رقص و شادی!

چه دعاهایی؟...دعای وحدت سر صبحگاه

چه رفتارهایی؟...رفتار مهاجرینی آنها و انصاری ما 

چه دیدنیهایی؟... هواپیماوادعای گذرش از بالای بام خانه ی ما

چه شنیدنی هایی؟... آژیرخطر توجه توجه...

چه بازیهایی؟...بازی فرمانده وسرباز! سربازکتک خورنده ی هر روز پسر همسایه که با هنرمندی تمام چندین قبضه تفنگ درست می کرد از چوب درخت وبه طرز غیردموکراتیک می شد فرمانده !(اصلا مگر میلیتاریسم ذاتا توتالیترنیست؟!)...یا آتش بازی ملهم از جنگ با لوله ی آنتن(به مثابه ی لوله توپ) و سری کبریت (به عنوان باروت) 

 وچه آرزوهایی؟... بمباران مدرسه تا خلاصی از شر درس!!!

نمی دانم بگویم یادش به خیر یا یادش به شر!اما دوران جنگ ما همه اش خاطره بود!شاید برای شما جور دیگری بوده باشد!